کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غنده
/qonde/
معنی
۱. هرچیز پیچیده و گلولهشده.
۲. پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند؛ پنبۀ گلولهشده.
۳. (زیستشناسی) عنکبوت.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
lump, swab
-
جستوجوی دقیق
-
غنده
لغتنامه دهخدا
غنده . [ غ ُ دَ / دِ ] (ص ) گِرد. || فراهم آمده . (فرهنگ جهانگیری ). جمعکرده و فراهم آمده مطلقاً. || (اِ) بمعنی غندش که پنبه ٔ گرد و گلوله کرده شده است . (برهان قاطع). پنبه ٔ گردکرده برای ریسیدن . (فرهنگ رشیدی ). گلوله ٔ پنبه برزده . (فرهنگ جهانگیری ...
-
غنده
فرهنگ فارسی معین
(غَ دِ) (اِ.) بوی بد.
-
غنده
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) 1 - (ص .) هرچیز پیچیده و گلوله شده . 2 - (اِ.) پنبة گلوله کرده . 3 - عنکبوت .
-
غنده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غند، غندش› [قدیمی] qonde ۱. هرچیز پیچیده و گلولهشده.۲. پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند؛ پنبۀ گلولهشده.۳. (زیستشناسی) عنکبوت.
-
واژههای مشابه
-
غندة
لغتنامه دهخدا
غندة. [ غ ِ دَ ] (ع اِ) گیلاسی که دم کوتاه دارد . نوعی گیلاس . (دزی ج 2 ص 229).
-
غنده بر
لغتنامه دهخدا
غنده بر. [ غ ُ دَ / دِ ب ُ ] (اِ مرکب ) کارد. || مقراض . (ناظم الاطباء).
-
غنده رود
لغتنامه دهخدا
غنده رود. [ غ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) بمعنی غندرود. (از برهان قاطع). بمعنی نفیر که کوچکتر از کرنای است ، و در زمان قدیم هر وقت که آن را میزدند مردم جمع شده به دربار سلطان آمدندی یا سوار شدندی ، و معنی ترکیبی آن رودی که سبب گرد شدن است . (از آنندراج )....
-
گل غنده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] golqo(a)nde گلولۀ پنبه؛ پنبۀ زده و گلولهشده.
-
جستوجو در متن
-
بندک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bandak = غنده
-
غند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] qond = غنده
-
غندش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] qondeš = غنده
-
غنچه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) گلوله کرده ، غنده .
-
بنجک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بندک، بندش› [قدیمی] bonjak پنبۀ زدهشده و گلولهکردهشده؛ غنده.