کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غندر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غندر
/qondo(a)r/
معنی
جوان فربه و ستبر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غندر
لغتنامه دهخدا
غندر. [ غ ُ دَ ] (ع ص ) جوان فربه و درشت و نازپرورده ، غلام سمین غلیظ ناعم . غُندُر. غَمَیذَر. (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). || الحاح کننده در سؤال ، چنانکه به مبرم و الحاح کننده گویند: یا غندر! رجوع به منتهی الارب ، تاج العروس و غندر (اِخ ) ش...
-
غندر
لغتنامه دهخدا
غندر. [ غ ُ دُ ] (اِخ ) محمدبن جعفر بصری . ملقب به غندر و مکنی به ابوعبداﷲ. وی را بدان سبب غندر گفتند که در مجلس ابن جریج بسیار پرسید، و ابن جریج گفت : ماترید یا غندر؟ (چه میخواهی ای الحاح کننده ؟) و از آن پس به این لقب ملقب شد. از یکی از رواة حدیث ا...
-
غندر
لغتنامه دهخدا
غندر.[ غ ُ دُ ] (ع ص ) نوجوان فربه سطبر نازپرور و خوشتر عیش . (منتهی الارب ). جوان فربه و درشت و نازپرورده . (از اقرب الموارد). غُندَر. رجوع به همین کلمه شود.
-
غندر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] qondo(a)r جوان فربه و ستبر.
-
واژههای مشابه
-
غِندر و چِندِر
لهجه و گویش تهرانی
مزخرفات
-
واژههای همآوا
-
قندر
لغتنامه دهخدا
قندر. [ ] (ع اِ) لوز است . (فهرست مخزن الادویة).
-
قندر
لغتنامه دهخدا
قندر. [ ق ُدُ ] (معرب ، اِ) سگ آبی و این کلمه ٔ عربی نیست و دخیل است . (اقرب الموارد). رجوع به قندس و قندز شود.
-
قِندِر
واژهنامه آزاد
نوع و گونه ای از پرستو که جسه آن از گنجشک کوچکتر است و معروف است که باد می خورد در شهر دزفول دیده می شود . در ساختمان های کهن و قدیمی سوراخ هایی برایشن می گذاشتند تا بصورت لانه استفاده کنند . از صفات این پرنده ای است که فقط ز نقطه ارتفاع می تواند بپر...
-
جستوجو در متن
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْلاه ] (اِخ ) غندر، محمدبن جعفر. از روات حدیث است .
-
بلغندر
لغتنامه دهخدا
بلغندر. [ ب ُ غ ُ دَ ] (ص ) بسیار مبرم ، چه غندر به معنی مبرم و اصرارکننده است . (آنندراج ). || تن پرور و فربه . (آنندراج ).
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) سهل بن عبدالکریم بن محمد. راوی بود. وی از ربیعبن بدر و ذوادبن علیه و ابوعوانه روایت کرد و احمدبن آدم غندر و عماربن رجاء از او روایت دارند. (از تاریخ جرجان ابوالقاسم سهمی ص 181).
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) محمدبن جعفر مکنی به ابوجعفر و معروف به ابن بصری .از روات بود. وی از احمدبن آدم غندر جرجانی روایت کرد. (از تاریخ جرجان تألیف ابوالقاسم سهمی ص 350).