کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غند
/qond/
معنی
= غنده
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غند
لغتنامه دهخدا
غند. [ غ َ / غ ُ ] (پسوند) (مزید مؤخر امکنه ) در هرمزغند و مانند آن . رجوع به هرمزغند شود.
-
غند
لغتنامه دهخدا
غند. [ غ ُ ] (ص )گرد با هم آمده . (فرهنگ اسدی ). فراهم آمده . جمعشده . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). گردشده و جمعآمده . (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان قاطع). پیچیده و فراهم آمده و جمعشده و به هم برآمده . (غیاث اللغات ). گرفته شده و به هم برآمده ، چنانکه گویند ...
-
غند
فرهنگ فارسی معین
(غُ نْ) (ص .) هر چیز پیچیده و گلوله شده .
-
غند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] qond = غنده
-
واژههای مشابه
-
غند شدن
لغتنامه دهخدا
غند شدن . [ غ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گرد آمدن . جمع شدن : من غند شدم ز بیم غنده چون خرس نگون فتاده دردام . ابوطاهر خاتونی .دمنه ؛ سرگین غنده شده . (مقدمة الادب زمخشری ).
-
غند کردن
لغتنامه دهخدا
غند کردن . [ غ ُ ک َ دَ] (مص مرکب ) درهم کشیدن . فراهم آوردن . چین آوردن : قطب بین عینیه ؛ غند کرد در میان دو چشمش . (زمخشری ).
-
غند گشتن
لغتنامه دهخدا
غند گشتن . [ غ ُ گ َ ت َ ](مص مرکب ) غند شدن . جمع شدن . گرد آمدن : تیغ وفا ز رنگ جفا سخت کند گشت بازم بلای هجر غم یار غند گشت .دقیقی (از جهانگیری ).
-
گرد و غند
لغتنامه دهخدا
گرد و غند. [ گ ِ دُ غ َ ] (ص مرکب ) گرداندام . درچیده اندام . فربهی نزدیک به کوتهی . و رجوع به گرد و غنبلی شود.
-
واژههای همآوا
-
قند
واژگان مترادف و متضاد
شکر، نبات
-
قند
فرهنگ واژههای سره
کند
-
قند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از سنسکریت] qand ۱. مادهای جامد، سفید، و شیرین، که از چغندر قند یا نیشکر تهیه میشود.۲. (پزشکی) [عامیانه، مجاز] = مرض 〈 مرض قند۳. [قدیمی، مجاز] بوسه.
-
قند
فرهنگ فارسی معین
(قَ) (اِ.) معرب کند؛ جسم جامد سفید رنگ و شیرین حاصل از شیرة چغندر قند یا شکر که به آسانی در آب حل می شود. مجازاً: هر چیز بسیار شیرین . ؛ ~توی دل کسی آب شدن کنایه از: بسیار خشنود و خوشحال شدن .
-
قند
لغتنامه دهخدا
قند. [ ق َ ] (معرب ، اِ) کند که شکر باشد. قنده مثل آن و این معرب است . (منتهی الارب ). عسل نیشکر چون سفت و منجمد گردد. (اقرب الموارد). معرب کند از اصل هندی است . در سانسکریت کهندا به معنی مطلق قطعه یا پاره مخصوصاً پاره ٔ قند یا تکه ٔ قند. همین کلمه و...