کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غنجه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غنجه
/qa(o)nje/
معنی
نازوکرشمه؛ غنج: ◻︎ به یک کرشمه و یک غنجه زآن دو شکر خویش/ هزار دل بربایی هزار جان شکری (سوزنی: لغتنامه: غنجه).
〈 غنجهٴ کبک دری: (موسیقی) [قدیمی] از الحان سیگانۀ باربد: ◻︎ چو کردی غنجهٴ کبک دری تیز / ببردی غنجهٴ کبک دلاویز (نظامی۱۴: ۱۸۱).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غنجه
لغتنامه دهخدا
غنجه . [ غ َ ج َ / ج ِ ] (اِ) بمعنی غُنجه و غنچه است . رجوع به همین کلمه ها شود : دلش گرچه در حال از او رنجه شددوا کرد و خوشبوی چون غنجه شد. سعدی (بوستان ). || جمع کردن و گردآوری نمودن . (از برهان قاطع). فراهم آوری و جمعکردگی و گردآوری . (ناظم الاطبا...
-
غنجه
لغتنامه دهخدا
غنجه . [ غ ُ ج َ / ج ِ ] (اِ) جمع کردن و گردآوری نمودن ، و به همین معنی به فتح اول بنظر آمده است . (برهان قاطع). رجوع به غنچه شود. || سرشتن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || گل ناشکفته . دراصل گُنجه مأخوذ از گنجیدن بود زیرا در ذات او گنجیدگی است ، و...
-
غنجه
فرهنگ فارسی معین
(غَ جِ) [ ع . ] (اِمص .) ناز و کرشمه .
-
غنجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: غُنج] [قدیمی] qa(o)nje نازوکرشمه؛ غنج: ◻︎ به یک کرشمه و یک غنجه زآن دو شکر خویش/ هزار دل بربایی هزار جان شکری (سوزنی: لغتنامه: غنجه).〈 غنجهٴ کبک دری: (موسیقی) [قدیمی] از الحان سیگانۀ باربد: ◻︎ چو کردی غنجهٴ کبک دری تیز ...
-
غنجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] qo(a)nje = غنچه
-
واژههای مشابه
-
غنجة
لغتنامه دهخدا
غنجة. [ غ َ ن ِ ج َ ] (ع ص ) زن باکرشمه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مؤنث غَنِج . (اقرب الموارد).
-
غنجه غنجه
لغتنامه دهخدا
غنجه غنجه . [ غ ِ ج َ / ج ِ غ ِ ج َ / ج ِ ] (اِ) پارچه ٔ لطیف که از آن زنان چارقد تهیه میکردند.
-
غنجه غنجه
فرهنگ فارسی معین
(غِ جِ یا جَ) (اِمر.) پارچه ای لطیف که زنان از آن چارقد می ساختند.
-
غِنجه غِنجه،اِنجه اِنجه
لهجه و گویش تهرانی
تکه تکه
-
غنجه ٔ آب
لغتنامه دهخدا
غنجه ٔ آب . [ غ ُ ج َ / ج ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حباب آب . (غیاث اللغات ). غنچه ٔ آب . رجوع به همین ترکیب شود.
-
غنجه کردن
لغتنامه دهخدا
غنجه کردن . [ غ َ ج َ / ج ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناز کردن . رعنایی و ناز و غنج کردن . رجوع به غنجه و غَنج شود : نه لبسی نکو و نه مال و نه جاه پس این غنجه کردن ز بهر چراست . خفاف (از فرهنگ اسدی ).|| فراهم کردن و گرد آوردن . || سرشتن و خمیر کردن . (ناظم...
-
غِنجه،()کباب
لهجه و گویش تهرانی
تکههای کوچک گوشت و کباب آن.
-
اِنجه،غِنجه،چنجه،کنجه
لهجه و گویش تهرانی
خرد ،ریزریز.
-
چنجه، کنجه، غنجه،()کباب
لهجه و گویش تهرانی
تکه،کباب تکههای کوچک گوشت.