کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غم زدودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غم پرورد
لغتنامه دهخدا
غم پرورد. [ غ َ پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) آنکه پیوسته در غم و اندوه باشد. غم پرور : در باغچه ٔ عمر من غم پروردنه سرو نه سبزه ماند نه لاله و وردبر خرمن ایام من از غایت دردنه خوشه نه دانه ماند نه کاه و نه گرد.خاقانی .
-
غم پروری
لغتنامه دهخدا
غم پروری . [ غ َ پ َرْ وَ ] (حامص مرکب ) غم پرور بودن . پیوسته در غم و اندوه بودن . رجوع به غم پرور شود.
-
غم خورک
لغتنامه دهخدا
غم خورک . [ غ َ خوَ / خ ُ رَ ] (اِ مرکب ) نام جانوری است که او را بوتیمار نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). نام جانوری است که بر لب حوض وتالاب نشیند و از غم اینکه مبادا آب آن کم شود آب نمیخورد، و او را بوتیمار خوانند. (برهان قاطع). مرغی است از انواع مرغا...
-
غم خیز
لغتنامه دهخدا
غم خیز. [ غ َ ] (نف مرکب ) غم آور. غم انگیز. صفت جایگاه یا چیزی که از آن غم برآید و کان اندوه باشد.
-
غم دار
لغتنامه دهخدا
غم دار. [ غ َ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ غم . حزین . انده دار : جز در غم تو قدم نداریم غم دار توییم و غم نداریم .نظامی .
-
غم درکنک
لغتنامه دهخدا
غم درکنک . [ غ َ دَ ک ُ ن َ ] (اِ مرکب ) در تداول عامه ٔ زنان ، دورویه و ضرب و امثال آن . دف دورویه . داریه (دورویه ). تُمبَک .
-
غم رسیده
لغتنامه دهخدا
غم رسیده . [ غ َ رَ / رِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه بدو غم رسد. غم زده . غمناک : هر یک چو غریب غم رسیده از راه زمان ستم کشیده . نظامی .چاره ای کن که غم رسیده کسم تا یک امشب به کام دل برسم .نظامی .
-
غم روزی
لغتنامه دهخدا
غم روزی . [ غ َ ] (ص مرکب )آنکه غم نصیب وی باشد. غم رسیده . غمناک : چون صبح درآمد بجهان افروزی معشوقه بگاه رفتن از دلسوزی میگفت دگر که با من غم روزی صبحا چو شفق چون شفقت ناموزی .انوری (دیوان ص 628).
-
غم سرای
لغتنامه دهخدا
غم سرای . [ غ َ س َ ] (اِ مرکب ) جای غم و اندوه . خانه ٔ غم . غمخانه . غمکده . غم جای . غمگاه . || کنایه از دنیاست : در غم سرای عاریت از شادی گر هیچ هست هیچکسان دارند.خاقانی .
-
غم سنج
لغتنامه دهخدا
غم سنج . [ غ َ س َ ] (نف مرکب ) آن که غم را بسنجد. مبتلا به غم . غمکش . غمدیده . غمزده : چو در بیداری و شادی بود رنج چه باشد حال بیداران غم سنج .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
غم سوز
لغتنامه دهخدا
غم سوز. [ غ َ ] (نف مرکب ) آن که یا آنچه غم و اندوه را ببرد. غمزدا : گرچه غم سوز و غصه کاه است او [ شراب ]زو مخور کآب زیرکاه است او.اوحدی .
-
غم فرسودگی
لغتنامه دهخدا
غم فرسودگی . [ غ َ ف َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) درماندگی از غصه و اضطراب . ناتوانی از اندوه و غم . (ناظم الاطباء). فرسودگی بسبب غم و اندوه . رجوع به غم شود.
-
غم فرسوده
لغتنامه دهخدا
غم فرسوده . [ غ َ ف َ دَ /دِ ] (ص مرکب ) ناتوان شده از غم و غصه . (ناظم الاطباء). آنکه غم او را بفرساید. غمزده . غمکش : گرچه غم فرسوده ٔ دوران بدم مرگ عزالدین مرا فرسود و بس .خاقانی .
-
غم فزا
لغتنامه دهخدا
غم فزا. [ غ َ ف َ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه غم افزاید. افزاینده ٔ غم . غم افزا. غم فزای . رجوع به غم و غمفزای شود.
-
غم فزای
لغتنامه دهخدا
غم فزای . [ غ َ ف َ ] (نف مرکب ) بمعنی غم فزا. رجوع به همین ترکیب شود : مبندید با رشک و با آز رای که این غم فزای است و آن جانگزای . (گرشاسب نامه ).آن غمگسار دینه مرا غمفزای گشت وآن غمفزای گشته کنون غمگسار من .ناصرخسرو.