کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غم افزا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غم گسل
لغتنامه دهخدا
غم گسل . [ غ َ گ ُ س ِ / س َ ] (نف مرکب ) آنچه یا آنکه غم را ببرد. غمزدا. آنچه یا آنکه رشته ٔ غم را بگسلد : سپهدار و گنج آکن و غم گسل کدیور بطبع و سپاهی بدل .(گرشاسب نامه ).
-
غم نامه
لغتنامه دهخدا
غم نامه . [ غ َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نامه ای که حکایت از غم و اندوه کند. نامه ٔ غم انگیز : چو مادر فروخواند غم نامه راسیه کرد هم جام و هم جامه را.نظامی .
-
غم نشان
لغتنامه دهخدا
غم نشان . [ غ َ ن ِ ] (نف مرکب ) نشاننده ٔ غم . تسکین دهنده ٔ اندوه : غمخوار ترا بخاک تبریزجز خاک تو غم نشان مبینام . خاقانی .گر جان ما بمرگ منوچهر غمزده ست تو دیر زی که دولت تو غم نشان ماست . خاقانی .خاقانی از تیمار تو حیران شد اندر کار توای جان او ...
-
غم یافته
لغتنامه دهخدا
غم یافته . [ غ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) اندوهناک . غمگین . غمناک : ز مقدس تنی چند غم یافته ز بیداد داور ستم یافته .نظامی .
-
غم آهنج
فرهنگ فارسی معین
( ~ . هَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) بیرون کنندة غم .
-
غم انگیز
فرهنگ فارسی معین
(غَ. اَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که تولید غم کند، غم آور.
-
غم خورک
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خُ رَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) پرنده ای ا ز راستة بلندپایان که جثه ای بزرگ دارد و دارای نوکی مخروطی شکل و طویل است و گردنی بلند و عاری از پر دارد. پاهایش نیز دراز است . در کنار مرداب ها و رودخانه ها زندگی می کند. حیوانی است گوشه گیر و محتاط .
-
غم درکنک
فرهنگ فارسی معین
(غَ. دَ. کُ نَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) (عا.) داریه .
-
غم زده
فرهنگ فارسی معین
(غَ. زَ دِ یا دَ) [ ع - فا. ] (ص مف .) آن که غم به وی رسیده ، محزون ، مغموم .
-
غم فزا
فرهنگ فارسی معین
(ی ) (غَ. فَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که یا آن چه اندوه شخص را زیادتر کند.
-
غم کده
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دِ یا دَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - جایگاه غم ، غمخانه . 2 - (کن .) دنیا، روزگار.
-
غم گسار
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ) [ ع - فا. ] 1 - (ص فا.) آن چه که غم را ببرد. 2 - دوست ، یار، همدم . 3 - غمخوار.
-
غم گساری
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - غمخواری . 2 - دلسوزی ، مهربانی .
-
غم نشان
فرهنگ فارسی معین
(غَ. نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) تسکین - دهندة غم .
-
بی غم
لغتنامه دهخدا
بی غم . [ غ َ ] (ص مرکب ) (از: بی + غم ) آنکه غم نداشته باشد. (آنندراج ). بی رنج . بدون اندوه . عاری از حزن و ملامت . (ناظم الاطباء). بی اندوه . بدون غصه . خلی . سالی . (یادداشت مؤلف ) : بدو گفت دانی که کس در جهان ندارد دل بی غم اندر نهان . فردوسی ....