کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غمگساری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غمگساری
لغتنامه دهخدا
غمگساری . [ غ َ گ ُ ] (حامص مرکب ) دفع ملالت و دلتنگی . (ناظم الاطباء). گساردن غم . غمخواری . غمزدایی . دلداری و دلجویی : هرچند که غمگین بود نخواهداز پشه خردمند غمگساری . ناصرخسرو.غمگساری در ابر میجویم برق او دید هم نمی شاید. خاقانی .در جهان هیچ سینه...
-
واژههای مشابه
-
غمگساری کردن
لغتنامه دهخدا
غمگساری کردن . [ غ َ گ ُ ک َ دَ ](مص مرکب ) غمخواری کردن . دوست و رفیق و غمخوار بودن . دلداری دادن . رجوع به غم ، غمگسار و غمگساری شود.
-
واژههای همآوا
-
غم گساری
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - غمخواری . 2 - دلسوزی ، مهربانی .
-
غم گساری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] qamgosāri ۱. دوستی؛ همدمی؛ غمخواری.۲. غمزدایی: ◻︎ در جهان هیچ سینه بیغم نیست / غمگساری ز کیمیا کم نیست (خاقانی: ۵۷۰).
-
جستوجو در متن
-
دلسوزی
واژگان مترادف و متضاد
ترحم، تسلی، توجه، رقت، شفقت، غمخواری، غمگساری، نرمدلی، همدردی
-
توجه کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. التفات کردن، اعتنا کردن، مراعات کردن، رعایت کردن ۲. روی آوردن ۳. تیمار داشتن، غمگساری کردن، غمخواری کردن ۴. دلسوزی کردن ۵. دقت کردن
-
هم دردی
لغتنامه دهخدا
هم دردی . [ هََ دَ ] (حامص مرکب ) غمخواری . دلسوزی . غمگساری . دلجوئی . دلداری . رجوع به هم درد شود.
-
غمخوارگی کردن
لغتنامه دهخدا
غمخوارگی کردن . [ غ َ خوا / خا رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غمخوار بودن . غمگساری . اهتمام . (منتهی الارب ). رجوع به غم و غمخوارگی شود.
-
غمگسار
لغتنامه دهخدا
غمگسار. [ غ َ گ ُ ] (نف مرکب ) بمعنی غمزدای ... و چیزی که دورکننده ٔ غم بود. (از برهان ). آنچه اندوه ببرد. آنچه غم را دور کند : نه ز گیتی غمگساری اندر او جز بانگ غول نه ز مردم یادگاری اندر او جز استخوان . فرخی .مطرب یاران بگوآن غزل دلپذیرساقی مجلس بی...
-
غم الفنج
لغتنامه دهخدا
غم الفنج .[ غ َ اَ ف َ ] (نف مرکب ) غم آور. کسب کننده و اندوزنده ٔ غم . (از: غم + الفنج ، مرخم الفنجنده بمعنی جمعکننده و اندوزنده ). رجوع به غم و الفنج شود : بفرزند شادم ، ز پیری پرانده توام هم غم الفنج و هم غمگساری .ناصرخسرو.
-
گسار
لغتنامه دهخدا
گسار. [ گ ُ ] (نف ) گذار باشد که از گذاشتن و امر به گذاشتن هم هست ، یعنی بگذار. (برهان ). رجوع به گساردن شود. || خورنده . خورنده ٔ غم و خورنده ٔ شراب نیز هست .(برهان ). بصورت ترکیب با غم و می و باده و انده و پیمانه به کار رود. و غمگسار و اندوه و انده...
-
دلداری دادن
لغتنامه دهخدا
دلداری دادن .[ دِ دَ ] (مص مرکب ) تسلیت گفتن . تسلی دادن . غمگساری کردن . مصیبت زده یا داغدیده یا پریشان خاطری را تسکین بخشیدن . (فرهنگ عوام ). مایه ٔ دلخوشی کسی را با اندرز و نصیحت فراهم کردن و از غم و اندوه او کاستن . کسی را تشویق کردن و بر جرأت ا...