کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غمگسار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غمگسار
مترادف و متضاد
دلسوز، عطوف، غمخوار، غمزدا، مهربان
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غمگسار
واژگان مترادف و متضاد
دلسوز، عطوف، غمخوار، غمزدا، مهربان
-
غمگسار
لغتنامه دهخدا
غمگسار. [ غ َ گ ُ ] (نف مرکب ) بمعنی غمزدای ... و چیزی که دورکننده ٔ غم بود. (از برهان ). آنچه اندوه ببرد. آنچه غم را دور کند : نه ز گیتی غمگساری اندر او جز بانگ غول نه ز مردم یادگاری اندر او جز استخوان . فرخی .مطرب یاران بگوآن غزل دلپذیرساقی مجلس بی...
-
واژههای مشابه
-
غمگسار بودن
لغتنامه دهخدا
غمگسار بودن . [ غ َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) غمخوار بودن . غمزدا بودن : به چوگان و مجلس به دشت شکارنرفتی مگر کو بدی غمگسار. فردوسی .بهارش تویی غمگسارش تو باش درین تنگ زندان زوارش تو باش . فردوسی .چو کار آمدم پیش یارم بدی بهر دانشی غمگسارم بدی . فردوسی .کن...
-
مونس و غمگسار
فرهنگ گنجواژه
همدم.
-
واژههای همآوا
-
غم گسار
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ) [ ع - فا. ] 1 - (ص فا.) آن چه که غم را ببرد. 2 - دوست ، یار، همدم . 3 - غمخوار.
-
غم گسار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] qamgosār ۱. یار و دوست که همدم و همراز باشد و غم شخص را از بین ببرد؛ غمخوار: ◻︎ همه روز اگر غم خوری غم مدار / چو شب غمگسارت بُوَد در کنار (سعدی۱: ۱۶۳).۲. (صفت فاعلی) آنچه غم و غصه را بزداید؛ آنچه اندوه ببرد؛ غمزدا: ◻︎ مطرب یار...
-
جستوجو در متن
-
غمخوار
واژگان مترادف و متضاد
دلسوز، عطوف، غمگسار، مشفق، مهربان
-
صدیق
واژگان مترادف و متضاد
دوست، غمگسار، مخلص، یار ≠ بدخواه، دشمن
-
اندوهکش
واژگان مترادف و متضاد
اندوهگسار، حزین، غمگسار، محزون، مغموم، ملول
-
دلسوز
واژگان مترادف و متضاد
رئوف، رحمدل، رحیم، شفیق، غمخوار، غمگسار، مشفق، مهربان
-
غمگسارنده
لغتنامه دهخدا
غمگسارنده . [ غ َ گ ُ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بمعنی غمگسار. غمخوار. غمزدا : شده غمگسارنده شان هر دو زن گه این پایکوب و گه آن دست زن . اسدی (گرشاسب نامه ).رجوع به غمگسار شود.
-
غمگساری کردن
لغتنامه دهخدا
غمگساری کردن . [ غ َ گ ُ ک َ دَ ](مص مرکب ) غمخواری کردن . دوست و رفیق و غمخوار بودن . دلداری دادن . رجوع به غم ، غمگسار و غمگساری شود.