کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غمنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غمنده
/qamande/
معنی
غمناک؛ غمگین؛ اندوهگین.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غمنده
لغتنامه دهخدا
غمنده . [ غ َ م َ دَ /دِ ] (ص مرکب ) (مخفف غم منده ). بمعنی غمگین و غم اندوز و غمناک و آزرده باشد. (برهان قاطع). غمناک . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). اندوهگین . (فرهنگ اوبهی ). حزین . محزون . غمین . مغموم . مهموم : جهانبخشا تو آن شاهی که با...
-
غمنده
فرهنگ فارسی معین
(غَ مَ دِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) غمگین .
-
غمنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qamande غمناک؛ غمگین؛ اندوهگین.
-
واژههای مشابه
-
غمنده شدن
لغتنامه دهخدا
غمنده شدن . [ غ َ م َ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اندوهناک شدن . غمگین شدن : گفت ای مردمان ابوعبیده را کشتند و مسلمانان را هزیمت کردند، لیکن غمنده مشوید. (تاریخ اعثم کوفی ص 40).
-
جستوجو در متن
-
غمند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی، مخففِ غممند یا غمنده] [قدیمی] qamand = غمنده
-
مهموم
لغتنامه دهخدا
مهموم .[ م َ ] (ع ص ) اندوهگین . (غیاث ). محزون . دلتنگ . حزین . غمین . غمنده . غمگن . غمگین . اندوهکن . مغموم . دل افگار. گرفته . گرفته خاطر. غمزده . || گداخته .
-
انده
لغتنامه دهخدا
انده . [ اَ دَ / دِ ] (پساوند) مزید مؤخر که چون در آخر فعل امر (دوم شخص مفرد بدون باء تأکید) [ = ریشه مضارع فعل ] درآید نعت فاعلی درست کندهمچون آینده ، رونده ، پوشنده ، یا زنده . (از یادداشت مؤلف ). || گاه در آخر اسامی نیز آید و نعت فاعلی سازد: غم...
-
محزون
لغتنامه دهخدا
محزون . [ م َ ] (ع ص ) اندوهگین . (منتهی الارب ) (غیاث ) (ناظم الاطباء). غمنده . غمناک . اندوهگین . اندوهناک . مهموم . غمگین . غمین . غمگن . مغموم : هر آنچ از گردش این چرخ وارون رسد بر ما،نشاید بود محزون . ناصرخسرو.در کوی توخاطری ندیدم محزون زاهد از ...
-
اندوهناک
لغتنامه دهخدا
اندوهناک . [ اَ ] (ص مرکب ) اندوهگین . غمناک . محزون .(از ناظم الاطباء). حزین . محزون . حزنان . محزان . (یادداشت مؤلف ). لهفان . (دهار). منجود. وکاب . (از منتهی الارب ). غمنده . مشجو. سدمان . (یادداشت مؤلف ) : اندوهناک بر کناره ٔ آب نشست . (کلیله و...
-
بژمان
لغتنامه دهخدا
بژمان . [ ب َ / ب ُ ] (ص ) غمگین . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). پژمان . غمنده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). غمگین و ملول و دلتنگ و افسرده . (ناظم الاطباء). غمخوار. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). افسرده . (برهان ) (انجمن آرای ناصر...
-
غمگین
لغتنامه دهخدا
غمگین . [ غ َ ] (ص مرکب ) اندوهناک . غمناک . نژند. اندوهمند. پژمان . غمنده . کظیم . (ترجمان القرآن تهذیب عادل ). دژم . مغموم . رجوع به غم شود : همی راند غمگین سوی طیسفون پر از دردْ دل ، دیدگان پر ز خون . فردوسی .همه راه غمگین و دیده پرآب زبان پر ز نف...
-
غمناک
لغتنامه دهخدا
غمناک . [ غ َ ] (ص مرکب ) اندوهگین . غمگین . غمین . با غم و اندوه .محزون . غمنده : ایشان بازگشتند سخت غمناک ،که جوانان کار نادیدگان بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 426). من که آلتونتاشم اینک بفرمان علی میروم و سخت غمناک و لرزانم بدین دولت بزرگ . (تاریخ ...
-
غمین
لغتنامه دهخدا
غمین . [ غ َ ] (ص نسبی ) غمناک . (آنندراج ). غمگین . اندوهناک . غمنده . غمی . اندوهگین . مغموم . محزون . حزین . مهموم : آواز تو خوشتر بهمه روی نزدیک من ای لعبت فرخارز آواز نماز بامدادین در گوش غمین مرد بیمار. معروفی .غمین بد به دل شاه هاماوران ز هر گ...