کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غمس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غمس
معنی
(غَ سْ) [ ع . ] (مص م .) کسی یا چیزی را در آب فرو کردن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غمس
لغتنامه دهخدا
غمس . [ غ َ ] (ع مص ) به آب فروبردن کسی را. (المصادر زوزنی ). فروبردن در آب . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). غمس چیزی ، فروبردن چیزی را در آب . قَمس . (از اقرب الموارد). || خضاب کردن دست را بی نگار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). در اقرب الموارد و قطر الم...
-
غمس
فرهنگ فارسی معین
(غَ سْ) [ ع . ] (مص م .) کسی یا چیزی را در آب فرو کردن .
-
واژههای همآوا
-
غمص
لغتنامه دهخدا
غمص . [ غ َ ] (ع مص ) شکر نکردن نعمت را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناسپاسی کردن نعمت را. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || خرد و خوار شمردن و بر هیچ ناداشتن چیزی را. || عیب گرفتن بر کسی سخن را. (منتهی الارب )(آنندراج ). عیب کردن کسی را. (تاج...
-
غمص
لغتنامه دهخدا
غمص . [ غ َ م َ ] (ع مص ) روان گردیدن خم چشم . (منتهی الارب ). جاری شدن چرک تر چشم . (از اقرب الموارد). || (اِ) خم چشم که روان باشد. (منتهی الارب ). رَمَص . (اقرب الموارد). و رجوع به غَمص شود.
-
غمص
لغتنامه دهخدا
غمص . [ غ َ م ِ ] (ع ص ) عیبگیر: رجل غمص علی النسب ؛بسیار عیب گیرنده بر نسب مردم . (از اقرب الموارد).
-
غمص
لغتنامه دهخدا
غمص . [ غ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَغمَص و غَمصاء . (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه ها شود.
-
قمس
لغتنامه دهخدا
قمس . [ ق َ ] (ع مص ) غوطه خوردن در آب . || غوطه دادن کسی را. لازم و متعدی استعمال شود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || چیره شدن در غوطه خوردن . (منتهی الارب ). || اضطراب کردن بچه در شکم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
قمس
لغتنامه دهخدا
قمس . [ ق ُم ْ م َ ] (ع ص ) مرد شریف . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). مرد بزرگوار. (شرح قاموس ). ج ، قمامس ، قمامسه . صورتی از قومس به معنی امیر. رجوع به حواشی المعرب جوالیقی ص 258 از لسان و الجمهره و رجوع به قومس شود.
-
قمص
لغتنامه دهخدا
قمص . [ ق َ ] (ع مص ) برجستن اسب و جز آن و برداشتن دو دست را معاً و بنهادن هر دو را معاً. (منتهی الارب ). برسکیزیدن . (تاج المصادر) (از اقرب الموارد). || درکشیده شدن پی اسب . (منتهی الارب ). || برجهانیدن دریا کشتی را به موج و بسیار جنبش دادن . (از اق...
-
قمص
لغتنامه دهخدا
قمص . [ ق َ م َ ] (ع اِ) مگس ریزه که بر آب باشد یا پشه ریزه بر آب ایستاده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (فهرست مخزن الادویة). یکی آن قمصه است . (از اقرب الموارد). || چوزه ٔ ملخ که از تخم برآید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
قمص
لغتنامه دهخدا
قمص . [ ق ُ م ُ ] (ع اِ) ج ِ قمیص . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قمیص شود.
-
جستوجو در متن
-
غموس
لغتنامه دهخدا
غموس . [ غ ُ ] (ع مص ) فروشدن . (مصادر زوزنی ). غایب و ناپدید شدن . غمس النجم ؛ غاب . (اقرب الموارد). || به آب فروشدن . (مصادر زوزنی ).
-
ارتماس
لغتنامه دهخدا
ارتماس .[ اِ ت ِ ] (ع مص ) به آب فروشدن . (منتهی الارب ). فروشدن در آب . اغتماس . انغماس . غمس . در آب غوطه خوردن .