کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غمری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غمری
/qomri/
معنی
۱. ناآزمودهکاری.
۲. نادانی؛ بیخردی: ◻︎ هرآن کس که دارد روانش خرد / جهان را به غمری همی نسپرد (فردوسی: ۶/۸۵).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غمری
لغتنامه دهخدا
غمری . [ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب است به غَمر که بطنی است از غافق . و بعضی به ضم غین گفته اند. (از انساب سمعانی ) (اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
غمری
لغتنامه دهخدا
غمری . [ غ َ / غ ُ ] (اِخ ) ولیدبن بکربن مخلدبن ابی زیاد غمری اندلسی ، مکنی به ابوالعباس . حاکم ابوعبداﷲ و دیگران از وی روایت کنند. به عراق و خراسان سفر کرد و در دینور392 هَ . ق . درگذشت . او ادیب و شاعر بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 178).
-
غمری
لغتنامه دهخدا
غمری . [ غ ُ] (حامص ) (از: غمر + یاء مصدری ) ناآزموده کاری . ناآزمودگی . ناشیگری . || غافل و نادان بودن . گول و احمق بودن . گولی . رجوع به غُمر شود : هر آن کس که دارد روانش خردجهان را به غمری همی نسپرد. فردوسی .فرستاده ٔ شهریاران کشی بغمری کشد این و ...
-
غمری
فرهنگ فارسی معین
(غَ مْ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - ناشی گری . 2 - غافلی ، نادانی .
-
غمری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] qomri ۱. ناآزمودهکاری.۲. نادانی؛ بیخردی: ◻︎ هرآن کس که دارد روانش خرد / جهان را به غمری همی نسپرد (فردوسی: ۶/۸۵).
-
واژههای همآوا
-
قمری
واژگان مترادف و متضاد
صلصل، طوقی، فاخته، کوکو
-
قمری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به قمر) [عربی. فارسی] qamari محاسبهشده براساس گردش انتقالی ماه: سال قمری.
-
قمری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) qomri پرندهای خاکیرنگ و کوچکتر از کبوتر با سر کوچک، گردن کشیده، و نوک باریک؛ یاکریم؛ موسیکوتقی.
-
قمری
فرهنگ فارسی معین
(قُ) [ ع . ] (اِ.) فاخته .
-
قمری
فرهنگ فارسی معین
(قَ مَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به قمر، ماهی . ؛ سال ~سالی که طبق دوازده ماه قمری (گردش انتقالی ماه ) حساب شود.
-
قمری
لغتنامه دهخدا
قمری . [ ] (اِخ ) پهلوان بیک یکی از دلاوران خراسان است که طبع شعر نیز داشته ، از اوست :در عین وصل مرده ام از بهر یک نگاه وز شرم عشق تیز برویت ندیده ام .کو رفیقی تا برم پیغام دلدار آوردمژده ز انفاس مسیحا سوی بیمار آورد.(مجمع الخواص ص 36).
-
قمری
لغتنامه دهخدا
قمری . [ ] (اِخ ) حسن بن نوح مکنی به ابومنصور. از اطباء نامی بود. او راست : کتاب غنی و منی . (عیون الانباء ج 1 ص 327).
-
قمری
لغتنامه دهخدا
قمری . [ ق َ ] (اِخ ) حجاج بن سلیمان بن افلج مکنی به ابوالازهر. از راویان است . وی از مالک بن افس و لیث بن سعد و دیگران روایت کند و از او محمدبن سلمه ٔ مرادی روایت دارد. در حدیث وی منکرها و خطاهاست . وی به سال 197 هَ . ق . در حالی که بر خر خود سوار ب...
-
قمری
لغتنامه دهخدا
قمری . [ ق َ م َ ] (اِخ ) جعفربن عبداﷲبن اسماعیل مکنی به ابوعلی . از محدثان و از مردم مرو است . وی ازابومحمد کامکار ادیب بن عبدالرزاق محتاجی حدیث و ادب اخذ کرد و ابوسعد سمعانی از او حدیث شنید وی در پانصد و سی و اندی درگذشت . (اللباب فی تهذیب الانساب ...