کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غماز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غماز
/qammāz/
معنی
۱. بسیارسخنچین؛ نمام.
۲. [مجاز] فاشکنندۀ راز.
۳. اشارهکننده با چشم و ابرو؛ غمزهکننده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خبرچین، سخنچین، مفسد، نمام
۲. نامحرم
۳. دورو، منافق
۴. عشوهگر، کرشمهباز
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غماز
واژگان مترادف و متضاد
۱. خبرچین، سخنچین، مفسد، نمام ۲. نامحرم ۳. دورو، منافق ۴. عشوهگر، کرشمهباز
-
غماز
لغتنامه دهخدا
غماز. [ غ َم ْ ما ] (ع ص ) فشارنده وجنباننده و بهیجان آورنده . صیغه ٔ مبالغه است از غَمز. (از اقرب الموارد). || سخن چین . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ساعی . (دهار). نَمّام . ضَرّاب . واشی . (مقدمة الادب زمخشری ). خبرکش . مُضرِّب : ای ساخته بر دامن ادب...
-
غماز
فرهنگ فارسی معین
(غَ مّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار سخن چین . 2 - اشاره کننده با چشم و ابرو.
-
غماز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] qammāz ۱. بسیارسخنچین؛ نمام.۲. [مجاز] فاشکنندۀ راز.۳. اشارهکننده با چشم و ابرو؛ غمزهکننده.
-
واژههای مشابه
-
غماز سمرقندی
لغتنامه دهخدا
غماز سمرقندی . [ غ َم ْ ما زِ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) (ملا...) شاعر دوره ٔ صفوی . وی خدمت عبدالعزیزخان بود. شعرش این است :آورد شبی جذبه ٔ سنبل سوی باغش در هر قدمی لاله برخ داشت ایاغش پروانه کند ازپر خود پرده ٔ فانوس گستاخ مبادا که رسد دود چراغش .(از تذک...
-
غماز شدن
لغتنامه دهخدا
غماز شدن . [ غ َم ْ ما ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سخن چینی کردن . سخن چین شدن . عیبجویی کردن و طعنه زدن . رجوع به غماز شود : مشو غماز کس نزدیک شاهان بترس آخر ز آه بیگناهان . ناصرخسرو.ترا صبا و مرا آب دیده شد غمازوگر نه عاشق و معشوق رازدارانند.حافظ.
-
غمزه و غماز
فرهنگ گنجواژه
عشوه.
-
واژههای همآوا
-
غماض
لغتنامه دهخدا
غماض . [ غ ِ / غ َ ] (ع اِ) خواب . نوم . (از اقرب الموارد). یقال : مااکتحلت غِماضاً اَو غَماضاً؛ یعنی چشم من یکدم نخفته . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
غمازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: غمّازَة، مؤنثِ غمّاز] [قدیمی] qammāze = غماز
-
همام
واژگان مترادف و متضاد
سخنچین، غماز، نمام
-
سپزک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سپزگ› [قدیمی] sepazk نمام؛ سخنچین؛ غماز.
-
سخنچین
واژگان مترادف و متضاد
خبرآور، خبرکش، دوبههمزن، غماز، نمام