کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غل خوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غل خوردن
معنی
(غ . خُ دَ) (مص ل .) (عا.) غلتیدن چ یزی گِرد.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غل خوردن
لغتنامه دهخدا
غل خوردن . [ غ ِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غلتیدن چیزی مدور. غلت خوردن . غلطان رفتن . غلطیدن . گلیدن . تدحرج : غل خوردن توپ ، گردو، گلوله روی زمین .
-
غل خوردن
فرهنگ فارسی معین
(غ . خُ دَ) (مص ل .) (عا.) غلتیدن چ یزی گِرد.
-
واژههای مشابه
-
غِلٍّ
فرهنگ واژگان قرآن
کينه و عداوت و خشم دروني و حسد-کينه و حسد ي که آدمي را وادار ميکند به ديگران آزار برساند - خيانت (کلمه غل در اصل به معناي داخل شدن است )
-
غَلَّ
فرهنگ واژگان قرآن
خيانت كرد
-
غُل غل ،غُل و غُل ،غُلاغُل
لهجه و گویش تهرانی
صدای جوشیدن و قلیان
-
غل غل جوشیدن
لغتنامه دهخدا
غل غل جوشیدن . [ غ ُ غ ُ دَ ] (مص مرکب ) جوشیدن با غلغل . جوشیدن با آواز. رجوع به غُلغُل شود.
-
غُل و غُل
فرهنگ گنجواژه
صدای سماور.
-
غِل غِل زدن
لهجه و گویش تهرانی
گردیدن
-
غل جامعه
لغتنامه دهخدا
غل جامعه . [ غ ُ / غ ُل ْ ل ِ م ِ ع َ / ع ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی غل که گردن و دست و دوپای در بند دارد. غل که گردن و دست و پای را ببندد. رجوع به غُل ّ شود.
-
غل دادن
لغتنامه دهخدا
غل دادن . [ غ ِ دَ ] (مص مرکب ) غلطانیدن چیزی مدور در سطحی ؛ یعنی برروی خود به حرکت آوردن . غلطانیدن چیزی گرد یا استوانه ای با زخم و ضربتی . غلت دادن : غل دادن یک گلوله .
-
غل زدن
لغتنامه دهخدا
غل زدن . [ غ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) جوشیدن با حبابهای بزرگ که بر روی آب آید.
-
غل نهاده
لغتنامه دهخدا
غل نهاده . [ غ ُ ن ِ / ن َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گرفتار غل و بند و زنجیر. محبوس در غل . (از ناظم الاطباء).
-
غل دادن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) (مص م .) (عا.) غلتاندن .
-
غل زدن
فرهنگ فارسی معین
(غُ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) جوشیدن .