کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غلیظی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غلیظی
لغتنامه دهخدا
غلیظی . [ غ َ ] (حامص ) ستبری و پرقوامی و هنگفتی . (ناظم الاطباء). غلیظ بودن . رجوع به غلیظ شود.
-
جستوجو در متن
-
خل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خیل، خلم، خله› [قدیمی] xel آب غلیظی که از بینی انسان و بعضی جانوران بیرون میآید.
-
pigment chip
تراشۀ رنگدانهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] پراکنۀ غلیظی از رنگدانه در بسپار به شکل تراشه
-
خلم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خِل، خیل، خُلّه› [قدیمی] xe(o)lm خلط یا آب غلیظی که از بینی انسان و بعضی حیوانات بیرون میآید.
-
beverage concentrate
افشردۀ نوشابهساز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] شربت یا محلول غلیظی که برای تهیۀ نوشابه رقیق میشود
-
هُرُّجیل
لهجه و گویش بختیاری
horrojil حالت کش آمدن مایعات غلیظى مانند عسل به هنگام استفاده از آن.
-
Titan
تیتان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] بزرگترین قمر زحل به قطر5150 کیلومترکه جوّ غلیظی از نیروژن و متان دارد
-
honeydew
عسلک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] شیرۀ پروردۀ غلیظی در سطح برگ گیاهان که بهصورت طبیعی یا بهواسطۀ شتهها ترشح میشود
-
لیر
فرهنگ فارسی معین
[ از آرا. ] (اِ.) آب غلیظی که از دهان و گوشه های لب فرو ریزد. و بیرون آید.
-
خلم
فرهنگ فارسی معین
(خِ) (اِ.) 1 - خلط غلیظی که از بینی آدمی و جانوران ریزد؛ آب بینی ستبر. 2 - گل تیرة چسبنده .
-
ریس
فرهنگ فارسی معین
(رِ) (اِ.) = ریش : شوربای غلیظی که بر بای شله پلو و کشک و امثال آن ریزند.
-
جفی
لغتنامه دهخدا
جفی . [ ج ِف ْی ْ ] (ع اِمص ) کلفتی . درشتی . || غلیظی . پررنگی . تیرگی . (دزی ).
-
فکز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] fakz دودکش: ◻︎ ز بس که آتش فتنه به دل برافروزی / سیاهروی و غلیظی چو فکز آتشدان (دقیقی: ۱۰۴).
-
لیر
لغتنامه دهخدا
لیر. (اِ) آب غلیظی باشد که از دهان و گوشه های لب فروریزد و بیرون آید. (برهان ) : کوری که بود کثافتش صد مسلخ پیداست کمند (؟) لیرش از یک فرسخ .ملا طارمی .