کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غله فروش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غله فروش
لغتنامه دهخدا
غله فروش . [ غ َل ْ ل َ / ل ِ ف ُ ] (نف مرکب ) کسی که حبوب از قبیل گندم و جو فروشد. (ناظم الاطباء). آنکه غله فروشد. فروشنده ٔ غله . رجوع به غَلّه شود : غله فروش مادام بد بود و بدنیت ... (منتخب قابوسنامه ص 178).
-
واژههای مشابه
-
غلة
لغتنامه دهخدا
غلة. [ غ َل ْ ل َ ] (ع اِ) درآمد هرچیزی از حبوب و نقود و جز آن ، و آمد کرایه ٔ مکان و مزد غلام و ماحصل زمین . ج ، غَلاّت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، غَلاّت ، غِلال . (اقرب الموارد). کرای سرای و کلبه و کاروانسرای باشد. (فرهنگ اسدی ) . دخل و درآمد...
-
غلة
لغتنامه دهخدا
غلة. [ غ ُل ْ ل َ ] (ع مص ) تشنه شدن . سخت تشنه شدن . حرارت در اندرون کسی بودن . (اقرب الموارد). || (اِمص ) تشنگی . سوزش و سختی آن . سوزش شکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عطش یا سختی آن یا حرارت آن . ج ، غُلَل . (از اقرب الموارد). تشنگی به افراط. (بر...
-
corn mummy
غلهمومیایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] پیکرک انسانریخت تدفینی در مصر باستان که آن را از ترکیب خاک رُس و شن و ماسه و دانۀ غلات میساختند و بعد از نوارپیچی در کنار مرده قرار میدادند
-
شوی غله
لغتنامه دهخدا
شوی غله . [ غ َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) الجذامة. (یادداشت مؤلف ). باقیمانده از کشت دروده . (منتهی الارب ذیل جذامة). رجوع به جذامة شود.
-
غله برداشتن
لغتنامه دهخدا
غله برداشتن . [ غ َل ْ ل َ / ل ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) گرد آوردن غله . رجوع به غَلَّه شود : ندانی گه غله برداشتن که سستی بود تخم ناکاشتن .سعدی (بوستان ).
-
غله دادن
لغتنامه دهخدا
غله دادن . [ غ َل ْ ل َ / ل ِ دَ ] (مص مرکب ) دادن گندم و جو و ارزن و امثال آن . دادن غله .غله کردن . || کرای سرای و کلبه و کاروانسرا و جز آن را دادن . رجوع به غَلَّه شود : فراز گنبد سیمینش بنشستم به کام دل ز زر و سیم گنبدرا به کام او دهم غله . عسجدی...
-
غله کردن
لغتنامه دهخدا
غله کردن . [ غ َل ْ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غله کردن زمین و ضیعة غله دادن آن . رجوع به غله و غله دادن شود: و ضیعتی او را ده که هر سال چندان غله کند که او را و عیالش را کفایت بود. (تاریخ بیهقی ).
-
غله بوم
لغتنامه دهخدا
غله بوم . [ غ َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) غله خیز. ملک یا مزرعه ای که غله ٔ فراوان داشته باشد و چیز دیگر درآنجا کم باشد. مقابل میوه بوم : و کلار دیهی بزرگ و ناحیتی با آن میرود، و جمله غله بوم است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 123). یزدخواست و دیه کورو.....
-
غله جین
لغتنامه دهخدا
غله جین .[ غ َ ل َ / ل ِ ] (ص ) در لهجه ٔ طبری به معنی ابلق . رجوع به ابلق و واژه نامه ٔ طبری چ دکتر صادق کیا شود.
-
غله خیز
لغتنامه دهخدا
غله خیز. [ غ َل ْ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) پرغله . آنجا که غله فراوان باشد: آذربایجان غله خیز است . غله بوم . رجوع به غله بوم شود.
-
غله خیزی
لغتنامه دهخدا
غله خیزی . [ غ َل ْ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) پرغله بودن . غله خیز بودن . رجوع به غَلَّه شود.
-
غله دان
لغتنامه دهخدا
غله دان . [ غ َل ْ ل َ / ل ِ غ َ ل َ / ل ِ] (اِ مرکب ) انبار غله . (ناظم الاطباء) : صحبت چو غله نمی دهد بازجان در غله دان خلوت انداز.نظامی .
-
غله دان
لغتنامه دهخدا
غله دان . [ غ ُل ْ ل َ / ل ِ / غ ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) کوزه ای را گویند که سر آن را به چرم خام بگیرند و در میان آن سوراخی کنند، و راهداران و تمغاچیان دارند تا زری را که از مردم بستانند در میان آن کوزه بیندازند، و در بعضی مزارات و بقعه ها مجاوران و...