کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غلق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غلق
/qalq/
معنی
بستن در.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غلق
لغتنامه دهخدا
غلق . [ غ َ ل َ ] (ع مص ) غلق رهن در دست مرتهن ؛ حق مرتهن گردیدن . و این وقتی باشد که راهن شروط فک رهن رابر وقت آن نتواند، و فی الحدیث : لایغلق الرهن ؛ ای لایهلک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || غلق نخلة؛ منقطع گردیدن بار درخت خرما از کرم افتاد...
-
غلق
لغتنامه دهخدا
غلق . [ غ َ ل ِ ] (ع ص ) سخن دشوار و مشکل . (منتهی الارب ): کلام غلق ؛ سخن مشکل . (از اقرب الموارد). || آنکه سخت مجادله کند. (دزی ج 2 ص 224).
-
غلق
لغتنامه دهخدا
غلق . [ غ ُ ل ُ ] (ع ص ) باب غلق ؛ دری بسته . (مهذب الاسماء). در بسته . و آن فُعُل به معنی مفعول است . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مغلق . (اقرب الموارد).
-
غلق
لغتنامه دهخدا
غلق . [ غ ُل ْ ل ُ ] (ترکی ، اِ) حق العملی که فراش از کسی که برای او کار میکند میگیرد. قُلﱡق . || خدمتکاری . بندگی . || درتداول عامه جریمه ٔ مالیاتی است و گیرنده ٔ آن را غلقچی گویند. قُلﱡق : هم چوب را خورد و هم غلق را داد.
-
غلق
لغتنامه دهخدا
غلق .[ غ َ ] (ع مص ) غلق باب ؛ بستن در را. این کلمه لثغة یا لغت ردیه ای در اِغلاق است . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دربستن . (غیاث اللغات ). || غلق در زمین ؛ دور رفتن . (منتهی الارب ). اِمعان . (اقرب الموارد). || (اِمص ) بستگی در. اسم است اِغلا...
-
غلق
فرهنگ فارسی معین
(غَ لَ) [ ع . ] (اِ.) کلون ، چوبی که بدان در را بندند.
-
غلق
فرهنگ فارسی معین
(غَ لِ) [ ع . ] (ص .) سخن دشوار و مشکل .
-
غلق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qalq بستن در.
-
غلق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] qalaq ۱. قفل یا کلون در.۲. در بزرگ.
-
غلق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] qaleq ۱. کلام مشکل و مبهم؛ مغلق.۲. شخص بدخو و خشمگین.
-
واژههای همآوا
-
قلق
واژگان مترادف و متضاد
آشفتگی، اضطراب، بیقراری، تشویش، دغدغه، وسواس
-
قلق
واژگان مترادف و متضاد
۱. خو، داب ۲. رمز، شیوهعمل، لم
-
قلق
فرهنگ فارسی معین
(قَ لِ) [ ع . ] (ص .) بی آرام .
-
قلق
فرهنگ فارسی معین
(قِ لِ) [ تر. ] (اِ.) عادت مخصوص ، خوی خاص .