کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غلغل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غلغل
/qolqol/
معنی
۱. صدای جوشیدن آب یا مایع دیگر.
۲. صدایی که هنگام ریختن مایع از کوزه از گلوی آن برآید.
۳. [قدیمی] شوروغوغای پرندگان.
۴. (اسم) [قدیمی] دادوفریاد و صداهای درهم؛ هنگامه؛ غوغا.
〈 غلغل درافکندن: (مصدر لازم) [قدیمی] ایجاد کردن فریاد و صدای بلند.
〈 غلغل کردن: (مصدر لازم)
۱. صدای جوشیدن آب یا مایع دیگر.
۲. [قدیمی] بانگ و آواز برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غلغل
لغتنامه دهخدا
غلغل . [ غ َ غ َ] (ع اِ) عرق الشجر اذا امعن فی الارض ؛ ریشه ٔ درخت که در زمین استوار گردد. ج ، غَلاغِل . (اقرب الموارد).
-
غلغل
لغتنامه دهخدا
غلغل . [ غ ُ غ ُ ] (اِ صوت ) شوریدن بلبلان و مرغان را گویند در حالت مستی . (برهان قاطع). نام آواز بلبلان چون بسیار باشند. آواز مرغان بسیار : خاسته از مرغزار غلغل تیم و عدی درشده آب کبوددر زره داودی . منوچهری .گر ندانی ز زاغور بلبل بنگرش گاه نغمه و غل...
-
غلغل
لغتنامه دهخدا
غلغل .[ غ ُ غ ُ ] (اِخ ) کوهی است در سواد بحرین . (منتهی الارب ). کوهی است در نواحی بحرین . (از معجم البلدان ).
-
غلغل
فرهنگ فارسی معین
(غُ غُ) 1 - حکایت صوت جوشیدن آب و شراب و جز آن ، آواز جوشیدن دیگ . 2 - همهمه و فریاد. 3 - صوت پرندگان مانند بلبل .
-
غلغل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) ‹قلقل› qolqol ۱. صدای جوشیدن آب یا مایع دیگر.۲. صدایی که هنگام ریختن مایع از کوزه از گلوی آن برآید.۳. [قدیمی] شوروغوغای پرندگان.۴. (اسم) [قدیمی] دادوفریاد و صداهای درهم؛ هنگامه؛ غوغا.〈 غلغل درافکندن: (مصدر لازم) [قدیمی] ایجاد ...
-
واژههای مشابه
-
غلغل افتادن
لغتنامه دهخدا
غلغل افتادن . [ غ ُ غ ُ اُ دَ ] (مص مرکب ) شور و غوغا افتادن . داد و فریاد و های و هوی برخاستن : گر ضعیفی در زمین خواهد امان غلغل افتد در سپاه آسمان . مولوی .وه که گر بر سر کوی تو شبی روز کنم غلغل اندر ملکوت افتد از آه سحرم . سعدی (خواتیم ).دی بوستان...
-
غلغل درافکندن
لغتنامه دهخدا
غلغل درافکندن . [ غ ُ غ ُ دَ اَ ک َ دَ] (مص مرکب ) یا غلغل درفکندن . شور و غوغا و بانگ و آواز برآوردن . فریاد و غوغا پدید آوردن : پلپلی چند را بر آتش ریزغلغلی درفکن به آتش تیز. نظامی .چو بلبل سرایان چو گل تازه روی ز شوخی درافکنده غلغل به کوی .سعدی (ب...
-
غلغل زدن
لغتنامه دهخدا
غلغل زدن . [ غ ُ غ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) جوشیدن با آواز. رجوع به غلغل شود. || بانگ و آواز برآوردن . شور و غوغا و فریاد برآوردن : بهار است و از شوق هر بلبلی به شاخ طرب میزند غلغلی .ملاطغرا (از آنندراج ).
-
غلغل کردن
لغتنامه دهخدا
غلغل کردن . [ غ ُ غ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جوشیدن با غلغل . جوشیدن با آواز. || شور و فریاد برآوردن . داد و فریاد کردن .
-
غلغل کنان
لغتنامه دهخدا
غلغل کنان . [ غ ُ غ ُ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) شور و غوغاکنان . در حال آواز برآوردن و فریاد کردن . هیاهوکنان : همیگفت غلغل کنان از فرح فمن دق باب الکریم انفتح .سعدی (بوستان ).
-
واژههای همآوا
-
قل قل
فرهنگ فارسی معین
(قُ. قُ) (اِصت .) (عا.) = غل غل : جوش ، صدای ترکیدن حباب های مایع جوشان .
-
قلقل
فرهنگ فارسی معین
(قُ قُ یا قِ قِ) [ ع . ] (ص .) مرد چست سبکروح و ظریف .
-
قلقل
لغتنامه دهخدا
قلقل . [ ق ِ ق َ ] (ع اِ) نام درخت انار صحرایی است و آن را قلاقل و قلقلان هم میگویند. (برهان ).