کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غلتید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غلتید
فعل
بن گذشته: غلتید
بن حال: غلت
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غلتید
واژهنامه آزاد
گشت
-
غلتید
واژهنامه آزاد
رو به خود چرخیدن
-
غلتید
واژهنامه آزاد
چرخید.
-
واژههای مشابه
-
می غلتید
واژهنامه آزاد
در حال غلتیدن بود. غلت می زد.
-
جستوجو در متن
-
قِل خوردن
لهجه و گویش بختیاری
qel xordan غلتیدن gel xord-o vas dâmun>:غلتید و افتاد پایین> .
-
شغب ناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] šaqabnāk پرآشوب؛ پرشور: ◻︎ به خدمت بر زمین غلتید چون خاک / خروشی برکشید از دل شغبناک (نظامی۲: ۱۶۰).
-
سر کوفتن
لغتنامه دهخدا
سر کوفتن .[ س َ ت َ ] (مص مرکب ) خرد کردن . له کردن : مار که آزرده شد سر کوفتن واجب آید. (مرزبان نامه ).بروی خاک می غلتید بسیاروز آن سر کوفتن پیچید چون مار. نظامی .مار را چون دم گسستی سر بباید کوفتن کار مار دم گسسته نیست کاری سرسری .سلمان ساوجی .
-
برپریدن
لغتنامه دهخدا
برپریدن . [ ب َ پ َ دَ ] (مص مرکب ) پریدن : ای باز هوات برپریده از دام زمانه چون کبوتر. ناصرخسرو.خرد پر جانست اگر نشکنیش بدو جانت زین ژرف چه برپرد. ناصرخسرو.خواست که برپرد خویشتن در قید دید می طپید و می غلتید، سود نمیداشت . (سندبادنامه ).از حجله ٔ عر...
-
غلتیدن
لغتنامه دهخدا
غلتیدن . [ غ َ دَ ] (مص ) مراغه را گویند یعنی از پهلو به پهلو گشتن . (فرهنگ اوبهی ). به پهنا گردیدن . (فرهنگ اسدی ). به روی خود گردیدن . به روی خود چرخیدن . (ناظم الاطباء). غلطیدن . گردیدن جسم بر روی جسم دیگر. در لهجه ٔ دزفولی غکیدن و در گیلکی غلت خو...
-
صلابت
لغتنامه دهخدا
صلابت . [ ص َ ب َ ](ع مص ) سخت شدن . (غیاث اللغات ). || (اِمص ) سختی . (غیاث اللغات ). || زَفتی . درشتی . مقابل لینت . || استواری . محکمی . قرصی : ... صلابت دین سلطان معلوم شد زبان اصحاب اغراض و عذل عذال بسته گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 402).مجنون چ...