کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غلة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غله دادن
لغتنامه دهخدا
غله دادن . [ غ َل ْ ل َ / ل ِ دَ ] (مص مرکب ) دادن گندم و جو و ارزن و امثال آن . دادن غله .غله کردن . || کرای سرای و کلبه و کاروانسرا و جز آن را دادن . رجوع به غَلَّه شود : فراز گنبد سیمینش بنشستم به کام دل ز زر و سیم گنبدرا به کام او دهم غله . عسجدی...
-
غله کردن
لغتنامه دهخدا
غله کردن . [ غ َل ْ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غله کردن زمین و ضیعة غله دادن آن . رجوع به غله و غله دادن شود: و ضیعتی او را ده که هر سال چندان غله کند که او را و عیالش را کفایت بود. (تاریخ بیهقی ).
-
غله بوم
لغتنامه دهخدا
غله بوم . [ غ َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) غله خیز. ملک یا مزرعه ای که غله ٔ فراوان داشته باشد و چیز دیگر درآنجا کم باشد. مقابل میوه بوم : و کلار دیهی بزرگ و ناحیتی با آن میرود، و جمله غله بوم است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 123). یزدخواست و دیه کورو.....
-
غله جین
لغتنامه دهخدا
غله جین .[ غ َ ل َ / ل ِ ] (ص ) در لهجه ٔ طبری به معنی ابلق . رجوع به ابلق و واژه نامه ٔ طبری چ دکتر صادق کیا شود.
-
غله خیز
لغتنامه دهخدا
غله خیز. [ غ َل ْ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) پرغله . آنجا که غله فراوان باشد: آذربایجان غله خیز است . غله بوم . رجوع به غله بوم شود.
-
غله خیزی
لغتنامه دهخدا
غله خیزی . [ غ َل ْ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) پرغله بودن . غله خیز بودن . رجوع به غَلَّه شود.
-
غله دان
لغتنامه دهخدا
غله دان . [ غ َل ْ ل َ / ل ِ غ َ ل َ / ل ِ] (اِ مرکب ) انبار غله . (ناظم الاطباء) : صحبت چو غله نمی دهد بازجان در غله دان خلوت انداز.نظامی .
-
غله دان
لغتنامه دهخدا
غله دان . [ غ ُل ْ ل َ / ل ِ / غ ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) کوزه ای را گویند که سر آن را به چرم خام بگیرند و در میان آن سوراخی کنند، و راهداران و تمغاچیان دارند تا زری را که از مردم بستانند در میان آن کوزه بیندازند، و در بعضی مزارات و بقعه ها مجاوران و...
-
غله زار
لغتنامه دهخدا
غله زار. [ غ َل ْ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاوگان بخش دهخوارقان (آذرشهر) شهرستان تبریزکه در 3هزارگزی باختر دهخوارقان و 3هزارگزی شوسه ٔ تبریز - دهخوارقان قرار دارد. جلگه و معتدل است . 143تن سکنه دارد که مذهب تشیع دارند و به زبان ترکی سخن میگویند...
-
غله فروش
لغتنامه دهخدا
غله فروش . [ غ َل ْ ل َ / ل ِ ف ُ ] (نف مرکب ) کسی که حبوب از قبیل گندم و جو فروشد. (ناظم الاطباء). آنکه غله فروشد. فروشنده ٔ غله . رجوع به غَلّه شود : غله فروش مادام بد بود و بدنیت ... (منتخب قابوسنامه ص 178).
-
غله کش
لغتنامه دهخدا
غله کش .[ غ َل ْ ل َ / ل ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) حمل کننده ٔ غله از جایی به جایی . کشنده ٔ غله : مَیّار؛ غله کش از جایی به جایی . (منتهی الارب ). شتران غله کش . ستور غله کش .
-
غله کشی
لغتنامه دهخدا
غله کشی . [ غ َل ْ ل َ / ل ِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) حمل غله . عمل غله کش . کشیدن غله از جایی به جایی .
-
غله کوفتن
لغتنامه دهخدا
غله کوفتن . [ غ َل ْ ل َ / ل ِ ت َ ] (مص مرکب ) کوفتن غله . گندم و جو و ارزن و جز آن را کوبیدن . رجوع به غله شود : بکار دهقانی مشغول می بودم . روزی به غله کوفتن مشغول شده بودم ... (انیس الطالبین ص 103).
-
غله بوم
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (اِمر.) ملک یا مزرعه ای که غله فراوان داشته باشد.
-
غله کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) غله دادن زمین و ملک .