کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غلامبارگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غلامبارگی
معنی
( ~ . رِ) [ ع - فا. ] (حامص .) شهوترانی با پسر بچه .
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
امردبارگی، بچهبازی، شاهدبازی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غلامبارگی
واژگان مترادف و متضاد
امردبارگی، بچهبازی، شاهدبازی
-
غلامبارگی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . رِ) [ ع - فا. ] (حامص .) شهوترانی با پسر بچه .
-
واژههای همآوا
-
غلام بارگی
لغتنامه دهخدا
غلام بارگی . [ غ ُ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) غلام باره بودن . امردپرستی . شاهدبازی . بچه بازی . کپه دوزی : بونعیم را گفت : به غلام بارگی پیش ما آمده ای . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 417). رجوع به غلام باره شود.ای خواجه به بند زن چرا درماندی چون تخم غلام بارگی...
-
غلام بارگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [قدیمی] qolāmbāregi غلامباره بودن؛ امردپرستی؛ بچهبازی.
-
جستوجو در متن
-
شاهدبازی
واژگان مترادف و متضاد
امردپرستی، غلامبارگی، فسق
-
امردپرستی
واژگان مترادف و متضاد
بچهبازی، شاهدبازی، غلامبارگی
-
تازبازی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) بچه بازی ، غلامبارگی .
-
لواط
واژگان مترادف و متضاد
امردبازی، شاهدبازی، غلامبارگی، فجور، فسق، لواطه
-
بچهبازی
واژگان مترادف و متضاد
۱. رفتارنسنجیده، اعمال نامعقول ۲. کار ناشایست، غلامبارگی
-
ساده پرستی
لغتنامه دهخدا
ساده پرستی . [ دَ / دِ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) غلامبارگی . غلامباره بودن .
-
غلابارگی
لغتنامه دهخدا
غلابارگی . [ غ ُ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) مخفف غلامبارگی . رجوع به غلامبارگی شود : ای آنکه توئی چاره بیچارگیم از تو صله خواستن بود بارگیم گیرم ندهی جامگی و بارگیم آخر بدهی سیم غلابارگیم .سوزنی .
-
کون پرستی
لغتنامه دهخدا
کون پرستی . [ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) امردبازی . غلامبارگی . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کون پرست شود.
-
کون کنی
لغتنامه دهخدا
کون کنی . [ کو ک ُ ](حامص مرکب ) از راه دبر جماع کردن . امردبازی . غلامبارگی . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به مدخل قبل شود.