کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غلاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غلاب
معنی
(غَ لّ) [ ع . ] (ص .) بسیار چیره دست .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غلاب
لغتنامه دهخدا
غلاب . [ غ َ ] (اِخ ) (بنی ...) همان بنی حارث بن اوس هستند، رشاطی گوید: حارث پسر اوس بن نابغةبن غنی بن حبیب بن واثلةبن دهمان بی نصربن معاویه است و بنی حارث اهل بیتی در بصره بودندو ببنی غلاب شهرت داشتند و غلاب جده ٔ آنان از محارب بن خصفة بود. (از تاج ...
-
غلاب
لغتنامه دهخدا
غلاب . [ غ َ ] (اِخ ) نام زنی .(منتهی الارب ). جده ٔ بنی غلاب از محارب بن خصفة. رجوع به تاج العروس ذیل غلب و رجوع به غلاب (بنی ...) شود.
-
غلاب
لغتنامه دهخدا
غلاب . [ غ َل ْ لا ] (اِخ ) نام مردی . (منتهی الارب ). نام پدر خالدبن غلاب بصری است . (از انساب سمعانی ورق 413ب ). پدر خالد قرشی بصری . (تاج العروس ).
-
غلاب
لغتنامه دهخدا
غلاب . [ غ َل ْ لا ] (ع ص ) بسیار چیره دست .(منتهی الارب ) (آنندراج ). مبالغه ٔ غالب . سخت چیره .
-
غلاب
لغتنامه دهخدا
غلاب . [ غ ِ ] (ع مص ) مغالبة. (مصادر زوزنی ). همدیگر چیرگی جستن و غلبه کردن بر کسی . (منتهی الارب ). غالبه مغالبة و غلاباً، قاهره . (اقرب الموارد). غلبه جستن بر همدیگر و چیره شدن بر کسی . رجوع به مغالبة شود.
-
غلاب
فرهنگ فارسی معین
(غَ لّ) [ ع . ] (ص .) بسیار چیره دست .
-
واژههای همآوا
-
قلاب
واژگان مترادف و متضاد
چنگک، کجک، گیره، معلاق
-
قلاب
فرهنگ واژههای سره
چنگک
-
قلاب
فرهنگ فارسی معین
(قُ لّ) [ ع . ] (اِ.) وسیله خمیدة سرکج برای گرفتن ، کشیدن یا آویختن .
-
قلاب
لغتنامه دهخدا
قلاب . [ ق َل ْ لا ] (ع ص ) گرداننده از سره به ناسره . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). || آنکه پول قلب سکه میکند. (ناظم الاطباء). آنکه بر زر قلب سکه زند. (آنندراج ) : خموش حافظ و این نکته های چون زر سرخ نگاه دار که قلاب شهر صراف است . حافظ....
-
قلاب
لغتنامه دهخدا
قلاب . [ ق ِ ] (ع اِ) گرگ . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (فهرست مخزن الادویه ).
-
قلاب
لغتنامه دهخدا
قلاب . [ ق ُ ] (اِخ ) کوهی است در دیار بنی اسد.بشربن عمروبن مرند در آن به قتل رسید. خرنق دختر هفان بن بدر درباره ٔ آن اشعاری دارد. (معجم البلدان ).
-
قلاب
لغتنامه دهخدا
قلاب . [ ق ُ ] (ع اِ) بیماریی است دل را. || بیماریی است که شتر را به روزی بکشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
قلاب
لغتنامه دهخدا
قلاب . [ ق ُل ْ لا ] (اِ) خار آهنی خمیده ٔ حلقه مانند که چیزی بدان توان آویخت . (غیاث اللغات ). چنگک . || در اصطلاح تیراندازان ، نوعی از کشیدن کمان . (آنندراج ) : تا پنجه به قلاب زدی سوی کمان از زور تو خم گرفت ابروی کمان . ملاطغرا (از آنندراج ). || د...