کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غفار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
غفّار
فرهنگ نامها
(تلفظ: qaffār) (عربی) آمرزنده و بخشایندهی گناهان (خداوند) ؛ از صفات و نامهای خداوند.
-
قفار
فرهنگ فارسی معین
(قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ قفر؛ بیابان ها.
-
قفار
لغتنامه دهخدا
قفار. [ ق َ ] (اِخ ) لقب خالدبن عامر، بدان جهت که در مهمانی ولیمه ، نان و شیر خورانیده بود و چیزی ذبح نکرده بود. (منتهی الارب ).
-
قفار
لغتنامه دهخدا
قفار. [ ق َ ] (ع ص ) (سویق ...) پِست ناشورانیده . (منتهی الارب ): سویق قفار؛ ای غیرملتوت . (اقرب الموارد). || خبز قفار؛ ای غیرمادوم یعنی نان بی نانخورش . (غیاث اللغات ) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): اکل خبزه قفاراً؛ ای بلا ادم . (اقرب الموارد). نان ...
-
قفار
لغتنامه دهخدا
قفار. [ ق ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَفْر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ قَفْر، به معنی زمین غیرآباد که آب و گیاه در آن نباشد. رجوع به قفر شود.
-
قفار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ قَفر] [قدیمی] qefār = قفر
-
غَفَّارِ
فرهنگ واژگان قرآن
بسيار آمرزنده (کلمه عفو به معناي محو اثر است ، و کلمه مغفرت به معناي پوشاندن است )
-
جستوجو در متن
-
غفاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] qaffāri غفار بودن.
-
غفور
واژگان مترادف و متضاد
آمرزگار، آمرزنده، غفار
-
آمرزگار
واژگان مترادف و متضاد
آمرزشکار، آمرزنده، بخشاینده، غفار، غفور
-
حث
لغتنامه دهخدا
حث . [ ح ُث ث ] (اِخ ) یکی از منازل بنی غفار در حجاز.
-
آمرزشکار
لغتنامه دهخدا
آمرزشکار. [ م ُ زِ ] (ص مرکب ) آمرزگار. آمرزنده . غافر. عَفُوّ. غفور. غفّار.
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) نافع الاقرع .مولی بنی غفار. محدث است و از ابی قتاده روایت کند.
-
بارحم
لغتنامه دهخدا
بارحم . [ رَ ] (ص مرکب ) رحیم دل . رحمان . راحم . غافر. غفور. غفار. (کازیمیرسکی ). رجوع به «با» شود.