کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غضایری رازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غضایری رازی
لغتنامه دهخدا
غضایری رازی . [ غ َ ی ِ ی ِ ] (اِخ ) رجوع به غضائری رازی شود.
-
واژههای مشابه
-
حسین غضایری
لغتنامه دهخدا
حسین غضایری . [ ح ُ س َ ن ِ غ َ ی ِ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن ابراهیم مکنی به ابوجعفر بغدادی معروف به ابن غضایری . از فقهای شیعه و متکلم و از رجال شناسان بود. تألیفات بسیار در کلام داردو یک رساله در رجال بنام «الضعفاء» دارد، که در آن مجروحین و غیر موثقا...
-
جستوجو در متن
-
شبکوکا
لغتنامه دهخدا
شبکوکا. [ ش َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) شبکو. شبکوک . شبکوکه . به معنی شبکوک است که گدایی بالای منار باشد. (برهان قاطع) : به شاخ گلبنان آن شوریده بلبل چه شبکوکا زند تا صبح کوکا. غضایری رازی .و رجوع به شبکو و شبکوک شود.
-
کبجه
لغتنامه دهخدا
کبجه . [ ک َ ج َ ] (ص ) کبج . خر الاغ دم بریده . (برهان ) (آنندراج ). خر دم بریده بود و بتازی ابتر گویندش . (لغت فرس ص 510) : ندانی ای به عقل اندر خر کبجه بنادانی که با نر شیر برناید سروزن گاو ترخانی .غضایری رازی (لغت فرس چ اقبال ص 510).|| هر چاروایی...
-
ابریز
لغتنامه دهخدا
ابریز. [ اِ ] (معرب ، ص ، اِ) (از یونانی اُبریزُن ) زر خالص . (مهذب الاسماء). زر ساو. زر خلاص . زر خشک . ذهب خالص . زر ویژه . زر بی غش . زر خالص بی عیب : از سیستان زر ابریز خیزد. (تاریخ سیستان ). || خالص از زر و نقره . || پیرایه ٔ صافی از زر.- ابریز ...
-
شالنگی
لغتنامه دهخدا
شالنگی . [ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به شالنگ . ریسمان تابنده و موتاب را گویند و آن شخصی باشد که بجهت خیمه و امثال آن ریسمان بتابد. (برهان قاطع). ریسمان تاب . (فرهنگ جهانگیری ) : آه کز استیلای نفس شالهنگ همچو شالنگی است واپس رفتنم . غضایری رازی (از فرهنگ...
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی حماد، مکنی به ابوالخیر رازی . شیخ طوسی در رجال گاهی وی را در شمار اصحاب امام جواد محمدبن علی (ع ) و زمانی در شمار اصحاب امام هادی (ع ) و سوم بار در عداد اصحاب امام عسکری (ع )آورده است و در فهرس گوید: او را کتابی است که ا...
-
ترخانی
لغتنامه دهخدا
ترخانی . [ ت َ ] (ص نسبی ) منسوب بحکام ترخان : ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنادانی که با نر شیر برناید سترون گاو ترخانی . غضایری رازی (از لغت فرس ص 510).بنابر آن امیر شیرحاجی و امیر نظام الدین احمد فیروزشاه ... و امراء ترخانی طریق مشورت مسلوک داشته . ...
-
بگشتن
لغتنامه دهخدا
بگشتن . [ ب ِ گ َ ت َ ] (مص ) تغییر کردن . دیگرگون شدن . امتقاع ؛ بگشتن رنگ روی . بگشتن رنگ ، مزه ، طعم ، بوی ، خوی ، سرکه و جزآن ، تغییر کردن : از خشم گونه ٔ او بگشت : گلگون رخت چو شست بهار از وی بگذشت گل بگشت ز گلگونی . ناصرخسرو (تعلیقات دیوان ص 67...
-
بوستان افروز
لغتنامه دهخدا
بوستان افروز. [ اَ / س ِ اَ ] (اِ مرکب ) گلی است که آنرا تاج خروس گویند به سبب شباهتی که بدان دارد. (برهان ). همان گل تاج خروس است ، بسبب شباهتی که بدان دارد. گل تاج خروس . (رشیدی ). دیسم . (بحر الجواهر) (آنندراج ). دج الامیر. اماریطن :بوستان افروز پ...
-
آرنگ
لغتنامه دهخدا
آرنگ . [ رَ ] (اِ) آرنج . مرفق . آرج . وارن : گر بعهد تو ظلم یازد چنگ باد دستش بریده از آرنگ . منصور شیرازی . || رنج . اذیت . آزار : گشته ترا مسلم شوق و نشاط و اقبال بوده نصیب دشمن آرنگ و رنگ و ادبار. غضایری رازی .چو کاری برآید بی آرنگ و رنج چه باید ...
-
شالهنگ
لغتنامه دهخدا
شالهنگ . [ هََ ] (اِ) گرو و آن را بعربی رهن خوانند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ) : جستن نظیر تو به هنر بر مکابره است نایافته نمودن بر عقل شالهنگ . سوزنی .خر شاعری است پرسم ، یاشاطریست خرکس ...
-
چونان
لغتنامه دهخدا
چونان . (ق مرکب ) از «چون » + «آن ». (دکتر معین ، حواشی برهان ). یعنی چنان . (فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی ). به معنی چنان و همچنان و همچو آن باشد. (برهان ) (از آنندراج ). مخفف چون آن . به معنی مانند آن . (فرهنگ نظام ). کلمه ٔ تشبیه ؛ یعنی مانند آن و همچو...