کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غصبی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غصبی
/qasbi/
معنی
آنچه بهزور و خلاف رضای صاحبش تصرف شده؛ مغصوب؛ غصبشده: لباس غصبی، زمین غصبی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
assumptive
-
جستوجوی دقیق
-
غصبی
لغتنامه دهخدا
غصبی . [ غ َ ] (ص نسبی ) مغصوب . آنچه غصب شود: زمین غصبی . لباس غصبی .
-
غصبی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به غصب) [عربی. فارسی] qasbi آنچه بهزور و خلاف رضای صاحبش تصرف شده؛ مغصوب؛ غصبشده: لباس غصبی، زمین غصبی.
-
واژههای همآوا
-
قصبی
لغتنامه دهخدا
قصبی . [ ق َ ص َ ] (اِخ ) عمران بن ابوعطاءواسطی ، مکنی به ابوحمزه . از محدثان است . وی از ابن عباس و ابن حنیفه و دیگران روایت دارد و از او ثوری و شعبه و هشیم و جز ایشان روایت کنند. (لباب الانساب ).
-
قصبی
لغتنامه دهخدا
قصبی . [ ق َ ص َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قصب . (لباب الانساب ). رجوع به قصب شود.
-
قصبی
لغتنامه دهخدا
قصبی . [ ق َ ص َ بی ی ] (ع اِ) یکی قَصَب ، و آن جامه های نازک و نرم کتانی است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قصب شود.
-
قصبی
لغتنامه دهخدا
قصبی . [ق َ ص َ ] (اِخ ) محمدبن حنیفةبن ماهان واسطی ، مکنی به ابوحنیفه . از محدثان است . وی به بغداد سکونت کرد و در آنجا از عم خود احمدبن محمد و خالد سمتی و دیگران حدیث گفت و از او محمدبن مخلد و ابوبکر شافعی روایت دارند. او در حدیث قوی نبوده است . (ل...
-
جستوجو در متن
-
قره ناز
واژهنامه آزاد
نام روستایی از توابع جلفا که تمام اراضی ان غصبی است
-
باغ هفت حوض
لغتنامه دهخدا
باغ هفت حوض . [ غ ِ هََ ح َ ] (اِخ ) باغی بوده است به طهران که میرزا حسین خان صدراصفهانی وزیر اعظم فتحعلیشاه در محلی که فعلا بازار گلوبندک است ساخت .گویند روزی فتحعلیشاه عازم دیدن آن باغ شد و اتفاقاً آن سال بواسطه ٔ نیامدن باران آب بسیار نایاب بود، ص...
-
کشت زار
لغتنامه دهخدا
کشت زار. [ ک ِ ] (اِ مرکب ) زراعتگاه . زمین زراعت شده . مزرعه .پالیز. مَحقَلَه . (یادداشت مؤلف ). کشتمند. زمین زراعت شده و غالباً مراد زمینی است باکشت : و گر اسب در کشت زاری شودکسی نیز بر میوه داری شود. فردوسی .بیامد خداوند آن کشت زاربه پیش نگهبان ب...
-
میوه دار
لغتنامه دهخدا
میوه دار. [ می وَ / وِ ] (اِ مرکب ) (میوه + دار، درخت ) درخت میوه . دار میوه . درخت که بر دهد : اگر زندگانی بود دیربازبدین دیرخرم بمانم درازیکی میوه داری بماند ز من که ماند همی بار او بر چمن . فردوسی .بر او بر ز هر گونه ای میوه دارفراوان گیا بود بر ک...
-
غصب
لغتنامه دهخدا
غصب . [ غ َ ] (ع مص ) به ستم گرفتن . مغصوب ، نعت از آن است . (منتهی الارب ). به ستم گرفتن چیزی را از کسی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). به ستم بستدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). به ستم ستدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مجمل اللغة). گرفت...
-
مکان
لغتنامه دهخدا
مکان . [ م َ ] (ع اِ) جای . (ترجمان القرآن ). جایگاه . ج ، امکنة. (مهذب الاسماء). جایگاه . جای . مکانة. ج ، امکنة و اماکن . (منتهی الارب ). جای بودن . صیغه ٔ اسم ظرف است مشتق از کَون که به معنی بودن است و به معنی مطلق جا مستعمل . (غیاث ). موضع بودن چ...