کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غصاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غصاب
لغتنامه دهخدا
غصاب . [ غ ُص ْ صا ] (ع ص ، اِ) ج ِ غاصب . (المنجد). رجوع به غاصب و غصب شود.
-
واژههای همآوا
-
قصاب
واژگان مترادف و متضاد
سلاخ، گوشتفروش
-
قصاب
فرهنگ فارسی معین
(قَ صّ) [ ع . ] (ص . اِ.) نای زن ، کسی که در نای می دمد.
-
قصاب
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (ص . اِ.) گوشت فروش ، کسی که چهارپایان (گاو و گوسفند و...) را ذبح می کند.
-
قصاب
لغتنامه دهخدا
قصاب . [ ق َ ] (از ع ، ص ، اِ) قَصّاب است که در ضرورت شعری مخفف آمده است : گوسفندان که بروننداز حساب زَانبهیشان کی بترسد آن قصاب ؟ مولوی .رجوع به قَصّاب شود.
-
قصاب
لغتنامه دهخدا
قصاب . [ ق َص ْ صا ] (اِخ ) مؤیدالدین بن محمدبن علی ،مکنی به ابوعبداﷲ به صفت تهور و تکبر و قلت عقل و تدبیر موصوف بود و در سنه ٔ 590 هَ . ق . به حکم الناصرلدین اﷲ منصب وزارت را تعهد نمود و با فوجی از سپاه بغداد روی به جانب خوزستان نهاد و آن ولایت را ...
-
قصاب
لغتنامه دهخدا
قصاب . [ ق َص ْ صا ] (اِخ ) حسن بن عبداﷲ از محدثان است . وی از نافعبن عمرو روایت کند و از او وکیعبن جراح روایت دارد. (لباب الانساب ).
-
قصاب
لغتنامه دهخدا
قصاب . [ ق َص ْ صا ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان جم بخش کنگان شهرستان بوشهر در 62500 گزی خاور کنگان و جنوب راه مالرو کنگان به اشکنان . سکنه ٔ آن 16 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
قصاب
لغتنامه دهخدا
قصاب . [ ق َص ْ صا ] (اِخ ) محمدسلیم بن انیس دمشقی . از ادیبان قرن چهاردهم هجری است . او راست : نشاءة الصیا و نسمة الصبا، و این دیوان شعری است که آن را بر پنج باب مرتب ساخته و در دمشق به سال 1298 هَ . ق . در 160 صفحه طبع شده است . (معجم المطبوعات ج 2...
-
قصاب
لغتنامه دهخدا
قصاب . [ ق َص ْ صا ] (ع ص ، اِ) نای زن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). زمار. (اقرب الموارد). نی نواز. (منتهی الارب ). نفخ کننده در نی . (اقرب الموارد). || شترکش . (منتهی الارب ). جَزّار. (اقرب الموارد). || برنده ٔ گوشت و روده و مانند آن . (منتهی الا...
-
قصاب
لغتنامه دهخدا
قصاب . [ ق ِ ] (ع اِ) بندهای آب و پشته ها که در پای دیوار سازند تا آب جمع نشود و اطراف دیوار نیفتد و ویران نگردد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دیار. (اقرب الموارد). سرایها. (منتهی الارب ). یکی ِ آن قَصَبة است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجو...
-
قصاب
لغتنامه دهخدا
قصاب . [ ق ُص ْ صا ] (ع ص ، اِ) ج ِ قاصب . (اقرب الموارد). رجوع به قاصب شود.
-
قصاب
لغتنامه دهخدا
قصاب .[ ق َص ْ صا ] (اِخ ) حبیب بن ابوعمره ٔ کوفی ، مکنی به ابوعبداﷲ. از محدثان است . وی از سعیدبن جبیر روایت دارد. به سال 142 هَ . ق . وفات یافت . (لباب الانساب ).
-
قصاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] qassāb کسی که گاو و گوسفند و مانند آنها را میکشد؛ گوشتفروش.