کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غش و ریسه رفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ریسه رفتن
لهجه و گویش تهرانی
غش و ضعف از خنده یا گریه
-
ریسه
فرهنگ فارسی معین
رفتن ( ~. رَ تَ) (مص ل .) (عا.) از حال رفتن به سبب خنده بسیار.
-
رَج و ریسه
فرهنگ گنجواژه
صف. رج و ریسه کردن.
-
ریسه شدن
لغتنامه دهخدا
ریسه شدن . [ س َ / س ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پی درپی رفتن بجایی . عده ٔ بسیاری دنبال یکدیگر جای گرفتن . قطار شدن . در پی هم افتاده خطی تشکیل دادن . (یادداشت مؤلف ). چندین تن به دنبال هم به خانه ای یا جایی رفتن .
-
ریسه
لغتنامه دهخدا
ریسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) رشته که در آن عده ای از چیزی بند کرده باشند. مرسله از جوز و انجیر و جوزآکند و مانند آن : کَلْوَند؛ یک ریسه انجیر. کلونده ؛ یک ریسه جوزقند. (یادداشت مؤلف ).- بادریسه ؛ بادریس . فلکه ٔ گلوی دوک : گر کونت از نخست چنان بادریسه...
-
دوک ریسه
لغتنامه دهخدا
دوک ریسه . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) دوکی که بدان ریسمان و طناب خیمه و جز آن تابند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا). مِفتَلَة. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء) (دهار) : گر کونت از نخست چنان باد ریسه بودآن بادِ ریسه اکنون چون دوک ریسه...
-
دل غشه
لغتنامه دهخدا
دل غشه . [ دِ غ َ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) در تداول ، دل ضعفه . دل ریسه . غش رفتن و ضعف رفتن دل بر اثر غلبه ٔ گرسنگی یا ضعف یا وحشت یا تأثر شدید فوق العاده و نظایر آن . دل غشه هم به معنی غش رفتن دل از ضعف و ناتوانی است و هم به معنی ریش شدن دل ازشدت تا...
-
ریسه داران
لغتنامه دهخدا
ریسه داران . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) رستنی هایی که یاخته های آنها یکسان است . (لغات فرهنگستان ). ریسه داران مشتمل بر باکتریها و قارچها و گلسنگها است که تمام آنها از ریسه های یکنواخت تشکیل یافته اند. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 124).
-
دل ریسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] delrise ضعف و سستی بهسبب گرسنگی و بیحالی.
-
chain
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زنجیر، سلسله، رشته، حلقه، ریسه، کند و زنجیز، زنجیر کردن، زنجیرهای کردن
-
دل ریسه
لغتنامه دهخدا
دل ریسه . [ دِ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) در تداول ، دل غشه . ضعف گرفتن دل و سست شدن دست و پا بر اثر غلبه ٔ ضعف و گرسنگی و مانند آن . (فرهنگ لغات عامیانه ).
-
ریسه کردن
لغتنامه دهخدا
ریسه کردن . [ س َ / س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به نخ کشیدن ، چنانکه دانه های انجیر یا دانه های سبحه را. (یادداشت مؤلف ). || پی درپی هم افکندن کسان یا چیزهایی را. پشت هم آوردن . قطار کردن . پیاپی و دمادم کردن : بچه هایش را هم با خود ریسه کرده بود. (یادد...
-
ریسه
لغتنامه دهخدا
ریسه . [ س َ ] (اِخ ) دهی از بخش شهربابک شهرستان یزد. دارای 748 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول عمده ٔ آنجا غلات و صنایع دستی زنان کرباس و قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
ریسه داران
فرهنگ فارسی معین
( ~.)(اِ.)گیاهانی که از سلول های ساده تشکیل شده فاقد ریشه و برگ و ساقه می باشند.
-
run
ریسه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رمزشناسی] بیتهای یکسان متوالی در یک دنبالۀ دودویی که با بیتهای پیش و پس از خود متفاوت باشند