کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غشوم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غشوم
/qašum/
معنی
۱. ظالم؛ ستمکار.
۲. غاصب.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غشوم
لغتنامه دهخدا
غشوم . [ غ َ ] (ع ص ) ستمکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). منه : الحرب غشوم . و فی الحدیث : سلطان غشوم خیر من فتنة تدوم . (منتهی الارب ). ظالم . ستمگر. بیدادگر : و چون یقین میشناخت که افتعال زمان غشوم و روزگار ظلوم او را با آن نخواهد گذا...
-
غشوم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] qašum ۱. ظالم؛ ستمکار.۲. غاصب.
-
واژههای همآوا
-
قشوم
لغتنامه دهخدا
قشوم . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قِشْم ، به معنی آب راهه ٔ تنگ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قِشْم (ع اِ) شود.
-
جستوجو در متن
-
غاشم
لغتنامه دهخدا
غاشم . [ ش ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از غشم .ظالم . بیدادگر. ستمگر. ستمکار. رجوع به غشوم شود.
-
ظالم
لغتنامه دهخدا
ظالم . [ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ظلم . کسی که چیزی را در غیر موضع خود نهد. بیداد. بیدادگر. ستمگر. ستمکار. جافی . جابر. متعدی . مردم آزار. جفاکار. غاشم . غشوم . قاسط. ظلم کننده : هیچ نیاید که رنج بیند یک روزظالم در روزگار خویش و نه غافل . ناصرخسرو.ب...
-
ستمکار
لغتنامه دهخدا
ستمکار. [ س ِ ت َ ] (ص مرکب )ظالم . (شرفنامه ). متعدی و ظالم . (ناظم الاطباء). ستمگر. ستمگار. غشوم . (منتهی الارب ) (ملخص اللغات ). جائر. (منتهی الارب ) (دهار). باغی . (ربنجنی ) : تا روز پدید آید و آسایش گیردزین علت مکروه و ستمکار و ژکاره . خسروانی (...
-
افتعال
لغتنامه دهخدا
افتعال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بهتان و دروغ بربافتن بر کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و بافتن دروغ . فا بافتن . (تاج المصادر بیهقی ). تهمت و بهتان . (از غیاث اللغات ). بهتان و دروغ بافتن بر کسی و به این معنی با «علی » متعدی شود. (از اقر...
-
بیدادگر
لغتنامه دهخدا
بیدادگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) بیدادمند. بیدادوند. ستمگر و متعدی و ظالم . (ناظم الاطباء). جائر. غاشم . ستمکار. غشوم . متعدی . قاسط. ستم پیشه . جفاکار. جفاپیشه . طاغیه . (یادداشت مؤلف ). ظالم و ستمکار لیکن موافق قاعده نادادگر باید چه دادگر گوئیا صیغه ٔ ف...
-
اردشیر بابکان
لغتنامه دهخدا
اردشیر بابکان .[ اَ دَ / دِ رِ ب َ ] (اِخ ) مؤسس سلسله ٔ ساسانی . شورش و اختلالی که در آغاز قرن سوم میلادی در ایالت پارس واقع شد انحطاط قدرت اشکانیان را در آن عهد آشکار میسازد ظاهراً هر شهری که تا اندازه ای قابل اعتنا بوده پادشاه کوچکی داشته است مهم...