کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غسیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غسیل
معنی
(غَ) [ ع . ] (ص .) 1 - شسته . 2 - غسل داده شده .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غسیل
لغتنامه دهخدا
غسیل . [ غ َ ] (ع ص ) شسته . مذکر و مؤنث در وی یکسان است . ج ، غَسلی ̍، غُسَلاء، غُسالی ̍. یقال : هم غسلی و غسلاء، و هن غسالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شسته شده . مغسول . مغسولة. (اقرب الموارد). غسل داده شده . غَسل شده . رجوع به غُسل و غَسل شود. ...
-
غسیل
لغتنامه دهخدا
غسیل . [ غ ِس ْ سی ] (ع ص ) گشن که گشنی بسیار کند و باردار نسازد و همچنین است مرد. (از منتهی الارب ): فحل غسیل ؛ ای کثیر الضراب و لایلقح ، و کذا الرجل . (قطر المحیط).
-
غسیل
فرهنگ فارسی معین
(غَ) [ ع . ] (ص .) 1 - شسته . 2 - غسل داده شده .
-
واژههای مشابه
-
غسیل الملائکة
لغتنامه دهخدا
غسیل الملائکة. [ غ َ لُل ْ م َ ءِ ک َ ] (اِخ ) لقب حنظلةبن (ابی عامر) راهب . بدان جهت که روز جنگ احد شهید گردید و فرشتگان او را غسل دادند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). لقبی است که رسول خدا حنظله ٔ انصاری صحابی را داد پس از آنکه وی به غزوه ٔ احد به د...
-
واژههای همآوا
-
قصیل
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هرآنچه از کشت مانند بوتة جو که سبز آن درو شود برای خوراک چهارپایان . 2 - جماعت ، گروه .
-
قصیل
لغتنامه دهخدا
قصیل . [ ق َ ] (ع اِ)آنچه سبز بریده شود از کشت . (منتهی الارب ). علف جو که سبز بریده شود برای چارپایان ، و آن را قصیل نامند زیرا که از سستی به زودی بریده و قطع میشود، و فقیهان زرع را قبل از ادراک قصیل نامند به طور مجاز. (اقرب الموارد از المعرب ). عوا...
-
قصیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] qasil ۱. بوتۀ جو نارس که درو کنند و به چهارپایان دهند.۲. آنچه از کشت سبز بریده میشود.
-
جستوجو در متن
-
غسلاء
لغتنامه دهخدا
غسلاء. [ غ ُ س َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غَسیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به غسیل شود.
-
غسلی
لغتنامه دهخدا
غسلی . [ غ َ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ غَسیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به غَسیل شود.
-
غسیلی
لغتنامه دهخدا
غسیلی . [غ َ لی ی ] (ص نسبی ) منسوب به غسیل ؛ یعنی حنظله که روز احد شهید شد و او را غسیل الملائکة نامیدند. (از انساب سمعانی ورق 409 الف ). رجوع به غسیل الملائکة شود.
-
غسلة
لغتنامه دهخدا
غسلة. [ غ ُ س َ ل َ ] (ع ص ) گشن ، و مرد که بسیار گشنی کند و باردار نسازد. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). غِسّیل . (قطر المحیط). رجوع به غسّیل شود.
-
غسیلة
لغتنامه دهخدا
غسیلة. [ غ َ ل َ ] (ع ص ) مؤنث غسیل . (منتهی الارب ). به معنی مغسولة. ج ، غَسالی ̍. (قطر المحیط). (اقرب الموارد). رجوع به غسیل شود.