کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غسل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غسل
/qosl/
معنی
۱. (فقه) شستشوی تمام بدن طبق دستور شرع، همراه با نیت و برای نزدیکی به خداوند.
۲. شستن و در آب فروبردن چیزی برای زایل ساختن نجاست یا چرک آن.
〈 غسل ارتماسی: [مقابلِ غسل ترتیبی] (فقه) غسلی که در آن تمام بدن یکمرتبه در آب فروبرود.
〈 غسل ترتیبی: (فقه) غسلی که در آن تمام بدن بهصورت تدریجی و با شیوۀ خاصی (ابتدا سروگردن، بعد طرف راست، و سپس طرف چپ بدن) شسته میشود.
〈 غسل تعمید: در آیین مسیحیت، غسل دادن کودکان و کسانی که به دین مسیح میگروند با آیین مخصوص.
〈 غسل جنابت: (فقه) غسلی که مردان پس از جُنُب شدن بهجا میآورند.
〈 غسل حیض: (فقه) غسلی که خانمها پس از پاک شدن از حیض بهجا میآورند.
〈 غسل دادن: (مصدر متعدی)
۱. (فقه) غسلی که در آن بدن میت طبق دستور شرع، و با شیوۀ خاصی (ابتدا سروگردن، بعد طرف راست، و سپس طرف چپ بدن) شسته میشود؛ غسل میت.
۲. شستشو دادن؛ شستن.
〈 غسل کردن: (مصدر لازم)
۱. (فقه) شستشوی تمام بدن طبق دستور شرع، همراه با نیت و برای نزدیکی به خداوند.
۲. (مصدر متعدی) = 〈 غسل دادن
〈 غسل مسّ میت: (فقه) غسلی که به سبب تماس با میت واجب میشود.
〈 غسل میت: (فقه)
۱. = 〈 غسل دادن
۲. (فقه) [مجاز] = 〈 غسل مسّ میت
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
استحمام، تطهیر، تغسیل، شستشو، طهارت، وضو
برابر فارسی
شستشو، شست و شو
فعل
بن گذشته: غسل داد
بن حال: غسل ده
دیکشنری
ablution
-
جستوجوی دقیق
-
غسل
واژگان مترادف و متضاد
استحمام، تطهیر، تغسیل، شستشو، طهارت، وضو
-
غسل
فرهنگ واژههای سره
شستشو، شست و شو
-
غسل
لغتنامه دهخدا
غسل . [ غ َ ] (اِ) نام گلی است که آن را خطمی گویند، سرخ آتشی وسرخ نیم رنگ و سفید میباشد. (برهان قاطع). در فرهنگهای عربی و در ذیل قوامیس عرب دزی غِسل آمده است . و ظاهراً غَسل مأخوذ از عربی است . رجوع به غِسل شود.
-
غسل
لغتنامه دهخدا
غسل . [ غ َ ] (ع مص ) شستن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). مطلق شستن هرچیز که باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تطهیر با آب و زایل کردن چرک و مانند آن با روان کردن آب بر آن . (از اقرب الموارد). || محو کردن و از میان برد...
-
غسل
لغتنامه دهخدا
غسل . [ غ َ س َ ] (اِخ ) کوهی است میان تیمار و هردو کوه طی ٔ، فاصله ٔ آن تا لفلف یک روز راه است . (از منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
-
غسل
لغتنامه دهخدا
غسل . [ غ َ س ِ ] (ع ص )مردی که با زنش بسیار جماع کند. (از تاج العروس ).
-
غسل
لغتنامه دهخدا
غسل . [ غ ِ ] (اِخ ) موضعی است به دیار بنی اسد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). امرؤ القیس گوید : تربع بالستار ستار قدرالی غسل فجادلها الولی . (تاج العروس ).|| ذات غسل . رجوع به ذات غسل شود. || ذوغسل . رجوع به ذوغسل شود.
-
غسل
لغتنامه دهخدا
غسل . [ غ ِ س ِ ] (ع اِ) گل خطمی . (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 187 الف ). ظاهراً مصحف غِسل است . رجوع غِسل شود.
-
غسل
لغتنامه دهخدا
غسل . [ غ ُ ] (اِخ ) موضعی است به جانب راست سمیراء. (منتهی الارب ). کوهی است در طرف راست سمیراء، و در آنجا آبی است . که آن را غُسله گویند. (از معجم البلدان ).
-
غسل
لغتنامه دهخدا
غسل . [ غ ُ ] (ع مص ) تطهیر با آب و زایل کردن چرک و مانند آن با روان کردن آب بدان . و این کلمه مصدر است و بعضی آن را اسم مصدر از اغتسال دانسته اند. (از اقرب الموارد). روان شدن آب است به طور اطلاق . (کشاف اصطلاحات الفنون ). اغتسال . شستن . || در شرع ب...
-
غسل
لغتنامه دهخدا
غسل . [ غ ُ س َ ] (ع ص ) گشنی که گشنی بسیار کند و باردار نسازد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نری که بسیار برجهد، یا نری که بسیار برجهد و باردار نسازد همچنین است مرد. (از قطر المحیط). مردی که بسیار جماع کند و یا مردی که بسیار جماع کند و باردار نسازد.
-
غسل
لغتنامه دهخدا
غسل . [ غ ُ س ُ ] (ع مص ) به معنی غُسل . (منتهی الارب ). سر شستن .شست و شوی تمام بدن . لغتی است در غسل و اسم است از غَسَل َ. (اقرب الموارد). || شستگی . (منتهی الارب ). غُسل . رجوع به غُسل شود. || آب غسل . || خطمی . (منتهی الارب ) (قطر المحیط).
-
غسل
لغتنامه دهخدا
غسل .[ غ ِ ] (ع اِ) سرشستنی چون خطمی و گل و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه بدان سر شویند، چون خطمی وگل و مانند آن . (از اقرب الموارد). || خطمی . (مهذب الاسماء). در برهان قاطع به این معنی غَسل آمده است . رجوع به غَسل شود. || آب غُسل . (منتهی ...
-
غسل
فرهنگ فارسی معین
(غُ سْ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - شستشو دادن با آب . 2 - شستشوی تن طبق آیین شرع . ؛~ ارتماسی فرو بردن تمام بدن یک مرتبه در آب . ؛~ ترتیبی شستن اعضای بدن به تدریج . بدین طریق که ابتدا سر و گردن و بعد نیمة راست بدن و سپس نیمة چپ آن شسته شود.
-
غسل
دیکشنری عربی به فارسی
شستن , شستشو دادن , پاک کردن , شستشو , غسل , رختشويي