کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غسان
لغتنامه دهخدا
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) پدر قبیله ای است به یمن ، و از آن قبیله اند ملوک غسان . (منتهی الارب ). مازن بن ازدبن غوث است . (از تاج العروس ). قبیله ای است عربی از قبایل «ازد» که اصلاً از یمن بودند، و چون در محلی پرآب به نام غسان سکنی داشتند به همین ن...
-
غسان
لغتنامه دهخدا
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) کوفی مرجی ، رئیس فرقه ٔ مرجئه . این شخص چنانکه مقریزی پنداشته غسان بن ابان محدث معروف نیست ، زیرا غسان بن ابان یمامی بودو این کوفی است . رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل غسانیه و ترجمه ٔ الفرق بین الفرق به اهتمام محمد جواد...
-
غسان
لغتنامه دهخدا
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن محمدبن یوسف عبدی ، معروف به غسان بن ابی غسان ، مکنی به ابوعبداﷲ. او خطیب بود. (لسان المیزان ج 5 ص 218). پدر یحیی بن غسان است و در وفد عبدالقیس نزد پیغامبر آمد. اسناد حدیث وی درباره ٔ اشربه و اوعیه مضطرب است ...
-
غسان
لغتنامه دهخدا
غسان . [ غ َس ْ سا ] (ع اِ) تیزی جوانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال : ما انت من غسانه ؛ ای من رجاله . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
غسان
لغتنامه دهخدا
غسان . [ غ َس ْ سا ](اِخ ) ابن مضر، مکنی به ابومضر، تابعی و محدث است .
-
غسان
لغتنامه دهخدا
غسان . [ غ َس ْ سا ](اِخ ) سلمی ، مکنی به ابوعبدالرحمن . از عون بن ذکوان حدیثی روایت کرده است . (از لسان المیزان ج 4 ص 419).
-
غسان
لغتنامه دهخدا
غسان . [ غ ِ ] (ع اِ) پوست پاره ای که کودکان پوشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جلد یلبسه الصبی . (اقرب الموارد).
-
غسان
لغتنامه دهخدا
غسان . [ غ ُ ] (ع اِ) اقصی القلب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غُسان یا غَسّان (به ضبط لسان العرب )، ته دل ، گویند: «لقد علمت ان ذلک من غسان قلبک »؛ ای من اقصی نفسک . (از اقرب الموارد).
-
غسان
لغتنامه دهخدا
غسان . [ غ ُس ْ سا ] (اِخ )بطنی است از حضرموت . (انساب سمعانی ورق 409 الف ).
-
واژههای مشابه
-
غسان آباد
لغتنامه دهخدا
غسان آباد. [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) از دیه های ساوه از رستاق ورّه . (تاریخ قم صص 119 - 140).
-
اصحاب غسان
لغتنامه دهخدا
اصحاب غسان . [ اَ ب ِ غ َس ْ سا ] (اِخ ) پیروان غسان کوفی مرجی ٔ بودند. رجوع به غسانیة و الفرق بین الفرق ص 191 و میزان الاعتدال ج 2 ص 321 و ملل ونحل شهرستانی چ مطبعه ٔ حجازی قاهره ج 1 ص 225 شود.
-
ام غسان
لغتنامه دهخدا
ام غسان .[ اُم ْ م ِ غ َس ْ سا ] (ع اِ مرکب ) عقرب . (المرصع).
-
واژههای همآوا
-
غصان
لغتنامه دهخدا
غصان .[ غ َص ْ صا ] (ع ص ) آنکه در گلوی وی چیزی درماند. (منتهی الارب ). کسی که در گلوی او چیزی از طعام بماند واو را از تنفس بازدارد. غاص ّ. (از اقرب الموارد).