کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غزه
معنی
(غَ زِ) (اِ.) آواز، صدا.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غزه
لغتنامه دهخدا
غزه . [ غ َ زَ / زِ ] (اِ) آواز و صدا و ندا. (برهان قاطع) (جهانگیری ) (آنندراج ). غازه . (برهان قاطع) (جهانگیری ). رجوع به غازه شود. || مخفف غازه به معنی بیخ دم حیوانات چرنده و پرنده . (از برهان قاطع). و ظاهراً یکی از ادات تصغیر است : دمغزه .- پرغزه ...
-
غزه
لغتنامه دهخدا
غزه . [ غ ُ زَ ] (اِخ ) یا غز . ابن یافث یا ابن منسک بن یافث . رجوع به حبیب السیر چ تهران ج 3 جزء اول شود.
-
غزه
فرهنگ فارسی معین
(غَ زِ) (اِ.) آواز، صدا.
-
غزه
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) بیخ دم حیوانات چرنده و پرنده .
-
واژههای مشابه
-
غزة
لغتنامه دهخدا
غزة. [ غ َزْ زَ ] (اِخ ) شهری است به فلسطین ،و امام شافعی رحمةاﷲ علیه در آن متولد شد و هاشم بن عبدمناف جد نبی (ص ) در شهر مزبور درگذشت ، و این نام را مطرودبن کعب به صورت جمع آورده و گفت : و هاشم فی ضریح عند بلقعةتشفی الریاح علیه وسط غزّات . (از منتهی...
-
غزة
لغتنامه دهخدا
غزة. [ غ َزْ زَ ] (اِخ ) ریگ توده ای است به بلاد بنی سعد. (منتهی الارب ). ریگ توده ای در بلاد بنی سعدبن زید مناةبن تمیم است و در آن آبگیرهای بسیار و درخت خرما پیدا شود. و «اخطل » در وصف شتر خود گوید : کأنها بعد ضم ّ السیر خیلهامن وحش غزة موشی ّالشوی...
-
غزة
لغتنامه دهخدا
غزة. [ غ َزْ زَ ] (اِخ ) شهری است به افریقیه . (منتهی الارب ). شهری در افریقیه است که ازقیروان سه روز فاصله دارد، و قافله هایی که الجزائر را قصد کنند در آنجا فرودآیند. (از معجم البلدان ).
-
غزة
لغتنامه دهخدا
غزة. [ غ َزْ زَ ] (اِخ ) منزلی است مر بنی حطامة را. (منتهی الارب ).
-
غزة
لغتنامه دهخدا
غزة. [ غ َزْ زَ ] (ع اِ) مرّت . (اقرب الموارد). کرّت . بار. نوبت . تارة.
-
دنب غزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] dombqaze = دنبالچه
-
واژههای همآوا
-
قزح
فرهنگ فارسی معین
(قُ زَ) [ ع . ] (ص .) رنگارنگ .
-
قزح
لغتنامه دهخدا
قزح . [ ] (اِخ ) نام وی کمال بیک و از نویسندگان است . او راست : تلخیص الحقوق الموضوعة. این کتاب مشتمل است بر خلاصه ٔقوانین حکومت عثمانی با ذکر ادارات حکومتی و قوانین هر یک از آنها، و در بیروت به سال 1911م . در 344 صفحه بچاپ رسیده است . (معجم المطبوعا...
-
قزح
لغتنامه دهخدا
قزح . [ ق َ ] (ع اِ) کمیز سگ . (منتهی الارب ). بول کلب . (اقرب الموارد). شاش سگ . (برهان ). || (مص ) توابل ریختن در دیگ . || کمیز انداختن . || به یک دفعه شاشیدن . گویند: قزح الکلب ببوله قزحاً و قزوحاً. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). لغتی است در قزح ب...