کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غزنوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
علی غزنوی
لغتنامه دهخدا
علی غزنوی . [ ع َ ی ِ غ َ ن َ ] (اِخ ) ابن عثمان بن ابی علی جلابی هجویری غزنوی . مکنی به ابوالحسن . رجوع به علی جلابی (ابن عثمان بن ...) شود.
-
علی غزنوی
لغتنامه دهخدا
علی غزنوی . [ ع َ ی ِ غ َ ن َ ] (اِخ ) ابن مسعودبن محمودغزنوی . ملقب به بهاءالدوله و مکنی به ابوالحسن . وی عم مسعودبن مودود بود که چون مسعود در صغر سن به سلطنت رسید و کفایت اداره ٔ مملکت را نداشت ، بزرگان مملکت در ماه رجب سال 440 هَ . ق . وی را از سل...
-
ابراهیم غزنوی
لغتنامه دهخدا
ابراهیم غزنوی . [ اِ م ِ غ َ ن َ ] (اِخ ) ابراهیم بن مسعودبن محمودبن سبکتکین ، ملقب به ظهیرالدوله . پس از برادر خویش فرخزاد در 450 هَ .ق . بر اریکه ٔ سلطنت نشست . دختر ملکشاه سلجوقی را برای فرزند خویش مسعود گرفت و بدینوسیله از جانب سلاجقه مطمئن شده ب...
-
رجاء غزنوی
لغتنامه دهخدا
رجاء غزنوی . [ رَ ءِ غ َ ن َ ] (اِخ ) حکیم شهاب الدین . سنگلاخ در امتحان الفضلا ج 2 ص 90 گفته که برخی از مثنویات او را بخط محمدطاهر اعتمادالدوله دیدم . (از الذریعه ج 9 بخش 2).
-
عماد غزنوی
لغتنامه دهخدا
عماد غزنوی . [ ع ِ دِ غ َ ن َ ] (اِخ ) رجوع به عمادالدین غزنوی شود.
-
عمادالدوله ٔ غزنوی
لغتنامه دهخدا
عمادالدوله ٔ غزنوی . [ ع ِ دُدْ دَ ل َ ی ِ غ َ ن َ ] (اِخ ) لقب محمدبن محمودبن سبکتکین غزنوی است . وی پس از درگذشت پدرش سلطان محمود در غزنین به تخت سلطنت نشست و چون مسعود از اصفهان و ری به خراسان بازگشت و رجال دولت و سرداران جانب محمد را رها کردند و ...
-
عمادالدوله ٔ غزنوی
لغتنامه دهخدا
عمادالدوله ٔ غزنوی . [ ع ِ دُدْ دَ ل َ ی ِ غ َ ن َ ] (اِخ ) لقب مسعودبن ابراهیم بن مسعودبن محمودبن سبکتکین ، از سلاطین سلسله ٔ غزنوی است . وی بعد از پدر خود سلطان ابراهیم ، شانزده سال سلطنت کرد و در سال 508 هَ . ق . درگذشت . رجوع به مسعود (ابن ابراهی...
-
عمادالدین غزنوی
لغتنامه دهخدا
عمادالدین غزنوی . [ ع َ دُدْ دی ن ِ غ َن َ ] (اِخ ) وی شاعر بود و برخی او را فرزند مختاری غزنوی دانند. و نیز برخی شهرت او را «عمادی غزنوی » گفته اند. او را دیوانی است . (از الذریعه ٔ آقابزرگ طهرانی ج 9 ص 766 از آتشکده ٔ آذر ص 113 و مسرت ص 531).
-
عمر غزنوی
لغتنامه دهخدا
عمر غزنوی . [ ع ُ م َ رِ غ َ ن َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن احمد هندی غزنوی ، مکنی به ابوحفص و ملقب به سراج الدین . وی فقیه و از بزرگان حنفیان بوده است . (704 - 773 هَ . ق ). او راست : 1- التوشیح ، در شرح الهدایة. 2- زبدةالاحکام فی اختلاف الائمة. 3 - الشا...
-
عمر غزنوی
لغتنامه دهخدا
عمر غزنوی . [ ع ُ م َ رِ غ َ ن َ ] (اِخ )ملقب به سراج الدین . رجوع به ابوحفص (عمر...) شود.
-
مختاری غزنوی
لغتنامه دهخدا
مختاری غزنوی . [ م ُ ی ِ غ َ ن َ ] (اِخ ) ابوالمفاخر حکیم سراج الدین عثمان بن عمر غزنوی . از شاعران بزرگ دربار غزنویان است که در اواخر قرن پنجم و نیمه ٔ اول قرن ششم هجری می زیسته است . وی اول عثمانی تخلص داشته که بعد مختاری را برگزیده است . مختاری ، ...
-
محمود غزنوی
لغتنامه دهخدا
محمود غزنوی . [ م َ دِ غ َ ن َ ] (اِخ ) (سلطان ...) ابوالقاسم بن سبکتکین ملقب به سیف الدوله ، و نیز یه یمین الدوله و امین الملة و غازی . در سال 360 هَ . ق . متولد شد و وفاتش روز پنج شنبه 23 ربیع الاخر سال 421 هَ . ق . در شهر غزنین بود و به مرض سل (دق...
-
مسعود غزنوی
لغتنامه دهخدا
مسعود غزنوی . [ م َ دِ غ َ ن َ ] (اِخ ) (سلطان ...) ابن محمودبن سبکتکین ، ملقب به شهاب الدوله از ملوک غزنویان . تولد او در شهر غزنه بود و در عهد پدرش والی اصفهان گشت . چون به سال 421 هَ .ق . پدر او درگذشت اهالی غزنه با برادر او محمد بیعت کردند. ولی م...
-
مسعود غزنوی
لغتنامه دهخدا
مسعود غزنوی . [ م َ دِ غ َ ن َ ] (اِخ ) مشهور به مسعود ثانی . یازدهمین از غزنویان افغانستان و پنجاب که در سال 440 هَ .ق . حکومت می کرد. (از ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 259).
-
مسعود غزنوی
لغتنامه دهخدا
مسعود غزنوی . [ م َ دِ غ َ ن َ ] (اِخ ) ملقب به الناصر لدین اﷲ و مشهور به مسعود اول . نهمین تن از غزنویان افغانستان و پنجاب که از 432 الی 440 هَ .ق . حکومت کرد. (از ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 259).