کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غزلخوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غزلخوان
لغتنامه دهخدا
غزلخوان . [ غ َ زَ خوا / خا ] (نف مرکب ) کسی که پیاپی سرود خواند. غزل سرا. غزل گو. غزل پرداز. کنایه از مطرب است . (آنندراج ) : من غزل گوی توام تا تو غزلخوان منی ای غزل گوی غزل خوان غزل خواه ببال . فرخی .تا غزلخوان را بباید وقت خواندن از غزل نعت از زل...
-
واژههای همآوا
-
غزل خوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] qazalxān ۱. کسی که غزل بخواند؛ غزلخواننده؛ غزلسُرا.۲. (اسم، صفت) [مجاز] مطرب؛ آوازهخوان: ◻︎ من غزلگوی تواَم تا تو غزلخوان منی / ای غزلگوی غزلخوان غزلخواه ببال (فرخی: ۲۱۳).۳. (قید) در حال غزل خواندن: ◻︎ نذر کردم گر از...
-
جستوجو در متن
-
غزل پرداز
لغتنامه دهخدا
غزل پرداز. [ غ َ زَ پ َ ] (نف مرکب ) غزل سرا. غزلباف . غزل گو. غزلخوان .
-
غزلخوانی
لغتنامه دهخدا
غزلخوانی . [ غ َ زَ خوا / خا ] (حامص مرکب ) عمل غزلخوان . غزل خواندن . غزل گفتن .
-
چامهسرا
واژگان مترادف و متضاد
۱. شاعر، آوازخوان ۲. چامهگو، چامهزن، آوازخوان، سرودخوان، قصیدهگو، نغمهخوان، نغمهسرا، غزلخوان ۳. قصیدهگو، قصیدهسرا، ترانهسرا، چکامهسرا
-
عشق نوازی
لغتنامه دهخدا
عشق نوازی . [ ع ِ ن َ ] (حامص مرکب )زمزمه ٔ عاشقی کردن . نوای عاشقی دردادن : رموز عشق نوازی نه کار هرمرغی است بیا و نوگل این بلبل غزلخوان باش .حافظ.
-
اسب تاز
لغتنامه دهخدا
اسب تاز. [ اَ ] (نف مرکب ) که اسب تازد. اسب تازنده : پری کی بود رودساز و غزلخوان کمندافکن و اسب تاز و کمان ور. فرخی .|| (اِ مرکب ) نام روز هیجدهم از ماههای ملکی . (جهانگیری ).
-
غزل گوی
لغتنامه دهخدا
غزل گوی . [ غ َ زَ ] (نف مرکب ) آنکه غزل گوید. غزل سرا. غزلخوان . غزل پرداز. و کنایه از مطرب است . (آنندراج ) : گر حور زره پوش بود ماه کمان کش گر سرو غزلگوی بود کبک قدح خوار.رودکی .بوسه ای از لب تو خواهم و شعر از لب توکه شکربوسه نگاری و غزلگوی نگار. ...
-
توقرالدواعی
لغتنامه دهخدا
توقرالدواعی . [ ت َ وَق ْ ق ُ رُدْ دَ] (ع اِ مرکب ) به اصطلاح ، شاعر چیزی را ذکر کند و برای اثبات آن اسباب و مواد فراهم آرد مثال از صائب :شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای چشم بد دور که سرفتنه ٔ دوران شده ای .(مطلعالسعدین از آنندراج ).
-
سرفتنه
لغتنامه دهخدا
سرفتنه . [ س َ ف ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) سرغوغا. (ناظم الاطباء). مهتر آشوبگران . کسی که درفتنه گری و آشوب از همه پیش افتاده است : شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای چشم بد دور که سرفتنه ٔ خوبان شده ای . صائب .شهری است پر ز فتنه و سرفتنه یار من و...
-
خندان لب
لغتنامه دهخدا
خندان لب . [ خ َ ل َ ] (ص مرکب ) متبسم . کنایه از شادان . شادروی : پیش خندان لبش ز اشک چو دُرگریه ٔ آفتاب دیدستند. خاقانی .زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست . حافظ.این مدت عمر ما چو گل ده روز است خندان لب و تازه...
-
ربوده
لغتنامه دهخدا
ربوده . [ رُ دَ / دِ ] (ن مف ) گرفتار. مجذوب و شیفته : دیوانه شد دلم که ربودش به غمزه یارعقلی چنان بجای نباشد ربوده را. کاتبی .- ربوده ٔ عشق ؛ مغلوب عشق . گرفتار عشق : که نه تنها منم ربوده ٔ عشق هر گلی بلبلی غزلخوان داشت . سعدی . || گرفته و تاراج شد...
-
غزل سرا
لغتنامه دهخدا
غزل سرا. [ غ َ زَ س َ ] (نف مرکب ) آنکه غزل سراید. غزلگو. غزلخوان . غزل پرداز : ماه غزل سرایی مرد ملک ستایم از تو غزل سرایی از من ملک ستایی . فرخی .زین روی باغ صف بتان ملک پرست ز آنروی صف رودزنان غزلسرای . فرخی .غزل سرای شدم بر شکرلبی گل خندبنفشه زلف...