کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غزات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غزات
/qazāt/
معنی
= غزا: ◻︎ به یک غزات قریب هزار پیل آورد / وزآن گرفته به یک حمله سیصدوپنجاه (فرخی: ۳۴۳).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غزات
لغتنامه دهخدا
غزات . [ غ َ ] (ع اِمص ) کشش و جنگ با دشمن دین . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). قصد که به سوی دشمن کنند حرب را. (مهذب الاسماء). قصد به جنگ با دشمنان و غارت کردن دیار آنان . ج ، غَزَوات . (المنجد). رزم . پیکار. غَزاة. غزوة. غزو. غزا. رجوع به غَزاة شود : ب...
-
غزات
لغتنامه دهخدا
غزات . [ غ َزْ زا ] (اِخ ) شهر غزة. (ناظم الاطباء). رجوع به غزة و معجم البلدان ذیل غزة شود.
-
غزات
لغتنامه دهخدا
غزات . [ غ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غازی که قاتل کفار باشد و به تشدید زا غلط است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). غزوکنندگان . جنگندگان . غُزاة. رجوع به غزاة شود.
-
غزات
فرهنگ فارسی معین
(غَ) [ ع . غزاة ] (مص ل .) با دشمن دین جنگیدن .
-
غزات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غزاة] [قدیمی] qazāt = غزا: ◻︎ به یک غزات قریب هزار پیل آورد / وزآن گرفته به یک حمله سیصدوپنجاه (فرخی: ۳۴۳).
-
غزات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غُزاة، جمعِ غازی] [قدیمی] qozāt = غازی۱
-
واژههای همآوا
-
قضات
فرهنگ واژههای سره
دادگران، داوران
-
غزاة
لغتنامه دهخدا
غزاة. [ غ ُ ] (ع ص ،اِ) ج ِ غازی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پیکار وکارزارکنندگان با دشمن دین . جنگجویان . رجوع به غازی شود : غزاة جنود و کماة اسود خویش را پیش خواند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 348).
-
غزاة
لغتنامه دهخدا
غزاة.[ غ َ ] (ع اِمص ) کشش و جنگ با دشمن دین . (منتهی الارب ). اسم مصدر غَزْوْ. ج ، غَزَوات . عزیمت به جنگ دشمنان و غارت کردن دیار آنان . (از اقرب الموارد). رجوع به غزو و غزا شود : با ایشان [ اعراب ] صلح کرد [ قباد ] و نان پاره ای داد ایشان را و عزم ...
-
غضاة
لغتنامه دهخدا
غضاة. [ غ َ ] (ع اِ) درختی است ، معروف به طاق . ج ، غضا. و منه ذئب غضا. (منتهی الارب ). درختی است صحرایی مانند کُنار که آتش چوب آن دیر ماند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) . غضاة یکی غضاست . (اقرب الموارد). رجوع به غضا و تاغ شود.
-
قضات
فرهنگ فارسی معین
(قُ) [ ع . قضاة ] (اِ.) جِ قاضی .
-
قذاة
لغتنامه دهخدا
قذاة. [ ق َ ] (ع اِ) واحدقَذی ̍. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قذی شود.
-
قضات
لغتنامه دهخدا
قضات . [ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ قِضَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قضة شود.
-
قضات
لغتنامه دهخدا
قضات . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قاضی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قاضی و قضاة شود.