کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آزاده سرو
لغتنامه دهخدا
آزاده سرو. [ دَ / دِ س َرْوْ ] (اِ مرکب ) سرو آزاد : یلی دید مانند آزاده سروبرخ چون تذرو و میان همچو غَرْو.فردوسی .
-
صنم شکن
لغتنامه دهخدا
صنم شکن . [ ص َ ن َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) بت شکن . شکننده ٔ بت : محمود سومنات گشای صنم شکن از غرو سی گزی بسنان زره گزار. سوزنی .رجوع به صنم شود.
-
غر و لند کردن
لغتنامه دهخدا
غر ولند کردن . [ غ ُرْ رُ ل ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غرو لند زدن . غر زدن . غرغر کردن . قر زدن . قرقر کردن . لند و لند کردن . ژکیدن . رجوع به غر و لند زدن شود.
-
نوژ
لغتنامه دهخدا
نوژ. (اِ) کاج . صنوبر. (جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ). ناژ. (جهانگیری ) (صحاح الفرس ) (اوبهی ). ناژو. (جهانگیری ). نوز. (برهان قاطع). ناز. نازو. نوج . رجوع به ناژ شود : ز زاغان بر نوژ گوئی که هست کلاه سیه بر سر خواهران . منوچهری .در آن مرز بُد ب...
-
زره گذار
لغتنامه دهخدا
زره گذار. [ زَ / زِ رِه ْ گ ُ ] (نف مرکب ) گذرنده از زره . کارگر در زره . فرورونده در زره : محمود سومنات گشای صنم شکن از غرو سی گزی به سنان زره گذار.سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
ژغنگ
لغتنامه دهخدا
ژغنگ . [ ژَ غ َ ] (اِ) فواق . سکسکه : مرا رفیقی پرسید کاین غریو ز چیست جواب دادم کز غرو نیست هست ژغنگ . شاکر بخاری . و بعید نیست که کلمه مرکب از «ز»مخفف «از» و غنگ باشد. اسدی در لغت نامه بیت فوق را بشاهد لغت زغنگ (به زاء یک نقطه ) آورده است . رجوع به...
-
یراع
لغتنامه دهخدا
یراع . [ ی َ ] (ع اِ) غرو که از وی تیر و قلم کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). قصب است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نی که بدمند. (دهار). قصب . (از اقرب الموارد). در عربی به معنی قصب است که نی میان پر و محکم باشد. (برهان ). قصب است و به پارسی نی گویند. (اخت...
-
کشمیهن
لغتنامه دهخدا
کشمیهن . [ ک ُ م َ هََ ] (اِخ ) قریتی است عظیم از قراء مرو. (از یاقوت ). شهری است به خوارزم . (یادداشت مؤلف ) : به کشمیهن آمد بهنگام روزچو برزد سر از کوه گیتی فروز. فردوسی .بتدبیر نخجیر کشمیهن است شب و روز دستورش آهرمن است . فردوسی .سپهبد ز کشمیهن آ...
-
غریب آمدن
لغتنامه دهخدا
غریب آمدن . [ غ َ م َ دَ ] (مص مرکب )شگفت آمدن . عجیب به نظر آمدن . شگفت جلوه گر شدن . غریب نمودن . استغراب . (تاج المصادر بیهقی ) : غریب نآیدش از من غریو گر شب و روزبناله رعد غریوانم و به صورت غرو. کسائی .نه آن میوه ای کو غریب آیدت کزو تا توانی نصیب...
-
زغنگ
لغتنامه دهخدا
زغنگ . [ زَ غ َ ] (اِ) برجستن گلوباشد که به عربی فواق گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ازفرهنگ فارسی معین ). فواق . زروغ . (ناظم الاطباء). فواق . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 299). ژغنگ : مرا رفیقی پرسید کین غریو ز چیست جواب دادم کز غرو نیست هیچ زغنگ . شاکری ب...
-
شگفت داشتن
لغتنامه دهخدا
شگفت داشتن . [ ش ِ گ ِ ت َ ] (مص مرکب ) تعجب و حیرت داشتن . (آنندراج ). ازهاف . (منتهی الارب ). تعجب . (دهار).غرو. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). عجب . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). تعجب کردن . عجب داشتن : مدارید کردار زو بس شگفت که روشن دلش زنگ آهن گرف...
-
یراعة
لغتنامه دهخدا
یراعة. [ ی َ ع َ ] (ع اِ) واحد یراع یعنی یک مگس شب تاب . (ناظم الاطباء). آنچه به شب چون آتش نماید.ج ، یراع . (مهذب الاسماء). کرم شب تاب . (منتهی الارب ) (ازآنندراج ). کمچه که مگسی است شب تاب . (منتهی الارب ). یکی کمچه . یکی مگس شب تاب . یکی کرم شب تا...
-
زادسرو
لغتنامه دهخدا
زادسرو. [ س َرْوْ ] (اِ مرکب ) مخفف آزادسرو است که سرو آزاد باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) : یکی مرد شد چون یکی زادسروبرش کوه سیم ومیانش چو غرو. فردوسی .هر یکی باقامتی چون زادسروهر یکی با چهره ای چون ارغوان . فرخی .چه قدش چه پیراسته زادسروی چه رویش چه...
-
غنگ
لغتنامه دهخدا
غنگ . [ غ َ ] (اِ) چوب عصاران باشد که از او سنگها درآویزند جهت روغن . (فرهنگ اسدی ). چوبی باشد دراز که عصاران در کارگاه سنگ در آن آویزند تا گران گردد و روغن از کوبین بیرون آید. (فرهنگ اوبهی ). تیر دکان عصاری یعنی چوبی که دانه درزیر آن فشره میگردد. غن...
-
غریوان
لغتنامه دهخدا
غریوان . [ غ ِ ری ] (نف ، ق ) نعت فاعلی از مصدر غریویدن . فریادکنان و بانگ زنان . (برهان قاطع). شورکننده . (غیاث اللغات ). شورکننده و فریادکنان . (آنندراج ). غریونده . غریوکننده . بانگ و فریاد برآرنده . غوغاکننده : غریب نآیدش از من غریو گر شب و روزبن...