کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غرواش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غرواش
/qa(o)rvāš/
معنی
وسیلهای شبیه جارو که از سیخهای نازک گیاه درست میکردند و با آن رنگ یا آهار به پارچه یا چیز دیگر میزدند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
sprinkler
-
جستوجوی دقیق
-
غرواش
لغتنامه دهخدا
غرواش . [ غ َ رَ ] (اِ) خراش و زخمی که از خراش به هم رسیده باشد. غراش . رجوع به غراش شود. || قهر و خشم و غضب . خراش . (برهان قاطع). رجوع به غراش شود. || (ص ) غم آلود. (برهان قاطع).
-
غرواش
لغتنامه دهخدا
غرواش . [ غ َرْ / غ ُرْ ] (اِ) لیف شویمالان وجولاهگان و کفش دوزان باشد، و آن گیاهی است که آن را مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که میبافند بپاشند. (برهان قاطع). گیاهی باشد که جولاهگان و کفشگران آن را به لیف کنند و دسته دسته بندن...
-
غرواش
فرهنگ فارسی معین
(غَ یا غُ) (اِ.) 1 - لیف شوی مالان و جولاهگان و کفشدوزان و آن گیاهی است که مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که بافند پاشند. غرواس و غورواشی و غورواشه نیز گویند. 2 - زنجبیل شامی .
-
غرواش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غرواشه، غورواش، غورواشه› [قدیمی] qa(o)rvāš وسیلهای شبیه جارو که از سیخهای نازک گیاه درست میکردند و با آن رنگ یا آهار به پارچه یا چیز دیگر میزدند.
-
واژههای همآوا
-
قرواش
لغتنامه دهخدا
قرواش . [ ق ِرْ ] (اِخ ) ابن حَوْط ضبّی . از شاعران است . (منتهی الارب ).
-
قرواش
لغتنامه دهخدا
قرواش . [ ق ِرْ ] (اِخ ) ابن مقلدبن مسیب ، ملقب به معتمدالدوله . یکی از امیران موصل و از قبیله ٔ بنی عقیل بود که از سال 391 تا442 هَ . ق . در موصل حکمرانی کرد و به سال 444 وفات یافت . (طبقات سلاطین اسلام ص 106 و جدول مقابل ص 104 همان کتاب ). در فوات ...
-
قرواش
لغتنامه دهخدا
قرواش . [ ق ِرْ ] (ع ص ) فعوال است از ماده ٔ قرش ، و آن در لغت به معنی کسب و جمع آمده . (وفیات الاعیان چ تهران ج 2 ص 239). || ناخوانده به مهمانی آینده . || بزرگ سر. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
غورواشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] qurvāše = غرواش
-
غرواس
لغتنامه دهخدا
غرواس . [ غ َرْ ] (اِ) به معنی غرواش . برس : ای چو غرواس سبلتت کفک فشان چون شانه شوی دست خوش دست خوشان . سوزنی .در فرهنگهاغرواش آمده و در بیت سوزنی نیز غرواش به شین نقل شده است ، ولی در دو نسخه ٔ قدیم از دیوان سوزنی با سین مهمله است نه معجمه . رجوع ب...
-
غورواشه
لغتنامه دهخدا
غورواشه . [ غورْ ش َ / ش ِ ] (اِ) بمعنی غرواشه که لیف شویمالان و جولاهگان باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا). غرواش . غرواشه . (برهان قاطع). رجوع به غرواش و غرواشه شود : آنگه که بود ساده زنخ توختم بسیش و اکنون که کرد ریشی چون غورواشه ای .سوزنی...
-
پتاره
لغتنامه دهخدا
پتاره . [ پ َ رَ / رِ ] (اِ) غرواش . غرواشه . (رشیدی ). غراوشه . (برهان ). سمر. دست افزاری چون جاروب که جولاهان بدان آب بر جامه ای که بافند پاشند.
-
غرواشه
لغتنامه دهخدا
غرواشه . [ غ ُرْ / غ َرْش َ / ش ِ ] (اِ) لیف جولاهگان . (برهان قاطع). گیاهی است که جولاهان از او مالا (ماله ) کنند و دسته بندند و کفشگران نیز. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). گیاهی باشد که جولاهگان و کفشگران آن را به لیف کنند و دسته و دسته بندند و بر روی چیزی...
-
مرشة
لغتنامه دهخدا
مرشة. [ م ِ رَش ْ ش َ ] (ع اِ) آنچه بدان آب اندازند. (دهار). ج ، مراش . (دهار). آنچه بوسیله ٔ آن آب یا مایعی را بپاشند. (از اقرب الموارد). آب پاش . || چیزی باشد که جولا آب بدان بکرباس زند. غرواش . غرواشه . لیف شویمالان و جولاهگان و آن گیاهی است که آن...