کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غرند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غرند
/qarand/
معنی
دختر غیرباکره که بهعنوان باکره شوهر دهند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غرند
لغتنامه دهخدا
غرند. [ غ َ رَ ] (ص ) آن زن بود که به دوشیزه دهند، و دوشیزه برنیاید. (فرهنگ اسدی ) : نرم نرمک چو عروسی که غرند آمده بودباز آن سوی بریدش که از آن سو بازآ . ابوالعباس (از فرهنگ اسدی ).زنی که به نام دوشیزه به شوی دهند ودوشیزه نباشد.
-
غرند
فرهنگ فارسی معین
(غَ رَ) (ص .) دختری که در شب زفاف معلوم شود که باکره نیست .
-
غرند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹غرید، غرود› [قدیمی] qarand دختر غیرباکره که بهعنوان باکره شوهر دهند.
-
واژههای مشابه
-
می غرند
واژهنامه آزاد
فریاد می زنند.
-
جستوجو در متن
-
غرید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] qarid = غرند
-
غربد
لغتنامه دهخدا
غربد. [ غ َ ب َ ] (ص ) دختری را گویند که چون به شوهر دهندش ، ظاهر شود که بکارت ندارد.(برهان قاطع) (آنندراج ). مصحف غرند = غرید است . غرود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به غرند شود.
-
غرود
لغتنامه دهخدا
غرود. [ غ َ ] (ص ) دختری را گویندکه به شرط بکارت به شوهر دهند و دوشیزه نباشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). زنی را گویند که به شرط دوشیزگی عروس کنند و دوشیزه نباشد. (جهانگیری ) : نرم نرمک چو عروسی که غرودآمده بودباز آنسوی برندش که از این سو بازآی . ابوالع...
-
غرید
لغتنامه دهخدا
غرید. [ غ َ ] (ص ) دختری را گویند که به شرط دوشیزگی به شوهر دهند و نباشد. (برهان قاطع). دختری که چون به شوهر دهند دوشیزه نباشد و به شرط دوشیزگی نگاه کرده باشند. (فرهنگ رشیدی ). غیر باکره . نادوشیزه (عروس ) : نرم نرمک چو عروسی که غرید آمده بودباز آنسو...
-
ابوالعباس
لغتنامه دهخدا
ابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) مروزی . ابن جبود. صاحب مجمع الفصحاء گوید: او در زمان مأمون خلیفه ٔ عباسی میزیسته و به سال 200 هَ. ق . درگذشته است و گویند مأمون را در سفر خراسان بفارسی مدح گفته و هزار دینار صلت یافته است و صاحب لباب الالبا...
-
عروس
لغتنامه دهخدا
عروس . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) مرد و زن نوخواسته یکدیگر را. (منتهی الارب ). زن نوکدخدا و مرد نوکدخدا، مگر در عرف اطلاق این بیشتر بر زن کنند، و به ضمتین خواندن خطاست . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مرد و زن نوخواسته یکدیگر را. (ناظم الاطباء). مرد و زن مادام ک...