کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غرقه کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غرقه کردن
لغتنامه دهخدا
غرقه کردن . [ غ َ ق َ / ق ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غرق کردن . در آب فروبردن . تغریق . اغراق . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ذیل اغراق ) : بر آن بادپایان با آفرین به آب اندرون غرقه کردند زین . فردوسی . || فروبردن در آب و خفه کردن : ق...
-
واژههای مشابه
-
غرقة
لغتنامه دهخدا
غرقة. [ غ َ رِ ق َ ] (ع ص ) زمین نیک سیراب . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
غرقة
لغتنامه دهخدا
غرقة. [ غ َ ق َ ] (اِخ ) قریه ای است در یمامة و نخلستانی است متعلق به بنی عدی بن حنیفة. (از معجم البلدان ).
-
غرقة
لغتنامه دهخدا
غرقة. [ غ ُ ق َ ] (ع اِ) یک شربت از شیر و مانند آن . ج ، غُرَق . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
drowned atoll
غرقهخوست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقیانوسشناسی] خوستی که در زیر سطح آب قرار دارد
-
drowned beach
غرقهساحل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقیانوسشناسی] ساحلی که به علت افزایش سطح آب دریا یا نشست ساحل، در زیر آب فرورفته باشد
-
drowned coast
غرقهکناره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقیانوسشناسی] بخشی از حاشیۀ ناهموار دریا که براثر بالا آمدن آب بهصورت مجموعهای از جزایر کوچک درآمده باشد
-
غرقه شدن
لغتنامه دهخدا
غرقه شدن . [ غ َ ق َ / ق ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غرق شدن . در آب فروشدن . خفه شدن در آب . غریق شدن : دهان خشک و غرقه شده تن در آب ز رنج و ز تابیدن آفتاب . فردوسی .چو خورشیدتابان ز گنبد بگشت به خون غرقه شد کوه و دریا و دشت . فردوسی .به دل گفت گر با نبی ...
-
غرقه گردیدن
لغتنامه دهخدا
غرقه گردیدن . [ غ َ ق َ / ق ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) غرق شدن . غرقه گشتن . رجوع به غرقه گشتن شود : کشتی خرد است دست در وی زن تا غرقه نگردی اندرین دریا. ناصرخسرو.در این گرداب بی پایان منه بار شکم بر دل که کشتی روز طوفان غرقه از باد شکم گردد.سعدی .
-
غرقه گشتن
لغتنامه دهخدا
غرقه گشتن .[ غ َ ق َ / ق ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) غرقه شدن . غرق گشتن . در آب فرورفتن . خفه شدن در آب و مردن : دلش غرقه گشته به آز اندرون پراندیشه بنشست با رهنمون . فردوسی .دل خاقانی از این درد، برون پوست بسوخت وز درون غرقه ٔ خون گشت و خبر کس را نی . خ...
-
غرقه تن
لغتنامه دهخدا
غرقه تن . [ غ َ ق َ / ق ِ ت َ ] (ص مرکب ) آنکه تنش غریق باشد. غریق : نی نی چو من جهانی سیراب فیض اوست سیراب چه که غرقه تن از فرغر سخاش .خاقانی .
-
غرقه شده
لغتنامه دهخدا
غرقه شده . [ غ َ ق َ / ق ِ ش ُدَ / دِ ] (ن مف مرکب ) غریق . در آب فرورفته . در آب مرده . در آب خفه شده . غارق . مغروق . غَرِق : ای غرقه شده به آب طوفان بنگر که به پیش تست زورق .ناصرخسرو.
-
غرقه گاه
لغتنامه دهخدا
غرقه گاه . [ غ َ ق َ / ق ِ ] (اِ مرکب ) جای عمیق از آب که امکان خلاصی در آن متصور نباشد. (آنندراج ). غرقگاه . آنجا که غرق شوند : بس کس که اوفتاد در این غرقه گاه غم چشم خلاص داشت ، سفینه اش وفا نکرد.خاقانی .
-
غرقه گشته
لغتنامه دهخدا
غرقه گشته . [ غ َ ق َ / ق ِ گ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آنکه غرق شود. غرق شده . غرق گشته . رجوع به غرق شود : مرد غرقه گشته جانی می کنددست را در هر گیاهی میزند.مولوی .