کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غرقاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غرغاب
لغتنامه دهخدا
غرغاب . [ غ َ ] (اِ) گرداب . (آنندراج ). غرقاب . رجوع به غرقاب شود. || شور و غوغا و آواز. (آنندراج ). نعره و های و هوی و آوازه ٔ بلند و مهیب . (فرهنگ شعوری ) : غرغاب افتد در جهان از حسن عالمگیر توباید حذر از غمزه ٔ خونخوار و چشم پرفتن .ابوالمعانی (از...
-
آشناور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'āš[e]nāvar شناور؛ شناگر؛ آبباز: ◻︎ به ریگ اندر همیشد مرد تازان / چو در غرقاب مرد آشناور (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۳).
-
تکیه ساختن
لغتنامه دهخدا
تکیه ساختن . [ ت َ ی َ / ی ِ ت َ ] (مص مرکب ) تکیه کردن . پناه بردن : طرح به غرقاب درانداختم تکیه به آمرزش حق ساختم .نظامی .
-
غوار
لغتنامه دهخدا
غوار. [ غ َوْ وا ] (ع ص ) آنکه مشق دویدن میکند. مسابقه کننده در دویدن . || (اِ) زمین باتلاقی . || گرداب . غرقاب . (دزی ج 2 ص 230).
-
آب شناس
فرهنگ فارسی معین
(ش ِ) (اِفا.) 1 - شخصی که داند کدام جای از زمین آب دارد و کدام جا آب ندارد. 2 - آن که غرقاب و تنگ آب را از یکدیگر باز داند و راهنمای کشتی شود تا بر خاک ننشیند. 3 - قاعده دان . 4 - صاحب مهارت در علوم . 5 - حقیقت شناس .
-
swamp
باتلاق
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] 1. قطعه زمینی که دارای خاک اسیدی یا قلیایی ضعیف و پوشیده از آب کمعمق و گیاهان کوتاه و چوبی است 2. تالابی غالباً پوشیده از درختان و درختچهها که بهطور متناوب غرقاب میشود
-
اشناب
لغتنامه دهخدا
اشناب . [ اَ / اِ ] (اِ) مرادف اشنا و اشناه و اشناو بمعنی شناوری . (رشیدی ). شنا و شناوری . (برهان ) (هفت قلزم ). شناگر و آب ورز.... مخفف آشناب (با الف ممدوده ) که مخفف آشنای آب است . (فرهنگ نظام ).آشنا. (سروری ). شنا. (شعوری ج 1 ص 134) : زمین را خون...
-
چارموجه
لغتنامه دهخدا
چارموجه . [ م َ ج َ / ج ِ] (اِ مرکب ) چهارموجه . چهارموج . چارموج . غرقاب . طوفان . بمعنی گرداب . (غیاث ). طوفان دریایی : آید به چارموجه ٔ دریای حسن تولرزد به خود چو کشتی بی لنگر آینه . صائب (از آنندراج ).و رجوع به چارموج شود.
-
منقذ
لغتنامه دهخدا
منقذ. [ م ُ ق ِ ](ع ص ) رهاننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نجات دهنده . رهاکننده . خلاص کننده : المنقذ من الضلال . (از یادداشت مرحوم دهخدا) : خرگوش گفت ... ترا به حیلتی ارشاد کنم که منقذی باشد از این غرقاب که درافتاده ای . (مرز...
-
بخویش آمدن
لغتنامه دهخدا
بخویش آمدن . [ ب ِ خوی / خیش م َ دَ ] (مص مرکب )/ بخویشتن آمدن . بخود آمدن . بهوش آمدن : جز یاربش از دهن نیامدیک لحظه بخویشتن نیامد. نظامی .چون بخویش آمد ز غرقاب فناخوش زبان بگشود در مدح وثنا.مولوی .
-
تکاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تکاو، تکآب› [قدیمی] takāb ۱. آب باریک.۲. زمینی که آب کم و باریکی در آن جاری باشد؛ نخآب.۳. جایی از رود یا دریا که بسیارگود باشد و پا به قعر آن نرسد؛ تهآب؛ غرقاب: ◻︎ نه مرا با تکاب او پایاب / نه مرا با گشاد او جوشن (ابوالفرج رونی: ۱۲۳).۴. جنگ...
-
طغار
لغتنامه دهخدا
طغار. [ طَ ] (اِ) تغار. طشت گِلین : گل و شکر به طشتی یا لاکی چوبین یاطغاری سفالین در کنند، یک تو گل ، یک تو شکر [ در ساختن گلشکر ]. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). تا شما را از غرقاب هلاکت و طغار خون بیرون کشم . (جهانگشای جوینی ). و مؤمنان را چون شتران ماهار...
-
آب شناس
لغتنامه دهخدا
آب شناس . [ ش ِ ](نف مرکب ) آنکه غرقاب و تنک آب را از یکدیگر بازداند و راه نمای کشتی شود تا بر خاک ننشیند : بنزد آبشناس آن کس است طعمه ٔ موج که زآب علم تو دارد گذر طمع به شناه . رضی الدین نیشابوری .زیر رکاب تواَند کارگذاران ْ رهین پیش عنان تواَند آب ...
-
قرق آب
لغتنامه دهخدا
قرق آب . [ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان فاروج بخش حومه ٔشهرستان قوچان واقع در 16 هزارگزی شمال باختری قوچان . موقع جغرافیایی آن جلگه و نواحی آن معتدل است . 54تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات ، میوه جات و شغل اهالی زراعت است . راه اتومبیل رو د...
-
اتاکم بامرا
لغتنامه دهخدا
اتاکم بامرا. [ اَ ک ُ ب ِ اَ رِل ْ لاه ] (اِخ ) ابوالعباس . مؤلف حبیب السیر آرد: چون مستنصر (خلیفه ٔ مصر) با فوجی از خواص کشته شده از جمله مردمی که خود را از آن غرقاب بساحل نجات رسانیدندیکی ابوالعباس اتاکم بأمراﷲ بود که در سلک احفاد المسترشد باﷲ ان...