کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غراً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قرا
لغتنامه دهخدا
قرا. [ ق َ ] (ترکی ، ص ) قره . سیاه .
-
قرا
لغتنامه دهخدا
قرا. [ ق َ ] (ع اِ) پشت . (ناظم الاطباء). ظَهر.(بحر الجواهر). || قسمی از کدو. (ناظم الاطباء). قرع الذی یؤکل . عن ابن الاعرابی ؛ کأن ّ عینه مبدلة من الالف . (نشوءاللغة ص 18). رجوع به قرع شود.
-
قرا
لغتنامه دهخدا
قرا. [ ق ِ ] (اِ) منجنیق . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
قرع
لغتنامه دهخدا
قرع . [ ق َ ] (ع مص ) چیره شدن در قرعه زدن . || کوفتن . (منتهی الارب )(اقرب الموارد). || زدن . زدن در: قرع باب ؛ کوفتن در. || برجهیدن گشن بر ماده . || پشیمان گردیدن و بر هم سائیدن . گویند: قرع فلان سنه ؛ پشیمان گردید و بر هم سائید دندان را از ندامت ....
-
قرع
لغتنامه دهخدا
قرع . [ ق َ ] (ع اِ) کدو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). به فارسی کدو و به ترکی قباق نامند و دو قسم میباشد، یکی را کدوی سبز و دیگری را رومی گویند، مجموع آن در دوم سرد وتر و ملین و مفتح و مدرّ بول و عرق و مسکن تشنگی و قلیل الغذاء و آب مطبوخ او در آنچه...
-
قرع
لغتنامه دهخدا
قرع . [ ق َ رَ ] (ع اِ) هرچه که بسوی وی پیش کرده شود. (منتهی الارب ): قرع النَّدَب ؛ ای الخطر یستبق علیه .(اقرب الموارد). || آبله ریزه ٔ سفید است که شتربچگان را برآید، و دوای آن نمک است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کفک شتر. || سپر. || انبان کو...
-
قرع
لغتنامه دهخدا
قرع . [ ق َ رَ ] (ع مص ) مغلوب شدن در تیر انداختن . (منتهی الارب ). مغلوب شدن در مبارزه . (اقرب الموارد). || بی موی سر شدن به علتی . || پذیرفتن کنکاش را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: قرع فلان ؛ پذیرفت کنکاش را و بازایستاد از آنچه که فرمودند....
-
قرع
لغتنامه دهخدا
قرع . [ ق َ رِ ] (ع ص ) آنکه به خواب نرود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ناخن تباه شده . (منتهی الارب ). || (ص اِ) مشورت پذیر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
قرع
لغتنامه دهخدا
قرع . [ ق ُ ] (اِخ ) آب خوری است در راه مکه میان قادسیه و عقبه . (منتهی الارب ).
-
قرع
لغتنامه دهخدا
قرع . [ ق ُ ] (اِخ ) نام چند وادی است در بلاد شام . (منتهی الارب ). و از آن جهت بدین نام خوانده شده اند که چیزی در آنها نروید. (معجم البلدان ).
-
قرع
لغتنامه دهخدا
قرع . [ ق ُ ] (ع اِ) قرعاء،به تمام معانی . (منتهی الارب ). رجوع به قرعاء شود.
-
قرع
لغتنامه دهخدا
قرع . [ ق ُ ] (ع ص ) مرغزارکه گیاه آن را ستوران چریده باشند. (منتهی الارب ).
-
قرع
لغتنامه دهخدا
قرع . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) قلعه ای است به یمن . (منتهی الارب ).
-
قرع
لغتنامه دهخدا
قرع . [ ق ُرْ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اقرع . (منتهی الارب ).
-
قرء
لغتنامه دهخدا
قرء. [ ق َرْءْ ](ع مص ) خواندن . قِرائت : قرء القرآن و به قرءً و قِرائةً و قرآناً؛ خواند آن را. || رسانیدن : قرء علیه السلام ؛ رسانید بر وی سلام را. || آبستن شدن : قرأت الناقة؛ آبستن شد. (منتهی الارب ).