کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غراف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غراف
لغتنامه دهخدا
غراف . [ غ َرْ را ] (اِخ ) جویی است میان واسط و بصره ، و بر آن شهرستانی است بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نهر کبیری است درزیر واسط، میان واسط و بصره . در کنار این نهر ناحیه ای مشتمل بر قراء بسیار واقع است و از بطائح به شمارمیرود. و گروهی از اهل ع...
-
غراف
لغتنامه دهخدا
غراف . [ غ َرْ را ] (اِخ ) نام اسب برأبن قیس . (منتهی الارب ). اسب برأبن قیس بن عقاب بن هرمی بن ریاح الیربوعی ، و اوست که درباره ٔ اسب خود گفته : فان یک غراف تبدل فارساسوای فقد بدلت منه سمیدعا... و سمیدع همسایه ٔ برأبن قیس بود. (تاج العروس ). برای...
-
غراف
لغتنامه دهخدا
غراف . [ غ َرْ را ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه از غرف . (اقرب الموارد). رجوع به غرف شود. || اسب فراخ گام گشاده رو. (منتهی الارب ): فرس غراف ؛ یعنی اسبی که گشاده گام و قوائم وی گیرا باشد. رحیب الشحوة کثیرالاخذ بقوائمه . (اقرب الموارد). || نهر بسیارآب . (منت...
-
غراف
لغتنامه دهخدا
غراف . [ غ ِ ] (اِخ ) معرب گراف . رجوع به گراف شود.
-
غراف
لغتنامه دهخدا
غراف . [ غ ِ ] (ع اِ) ج ِ غُرفة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غرفة شود.
-
غراف
لغتنامه دهخدا
غراف . [ غ ِ ](ع اِ) پیمانه ای است بزرگ . (منتهی الارب ). پیمانه ٔ بزرگی مانند جراف است . قَنْقَل . (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
قراف
لغتنامه دهخدا
قراف . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است به جزیره ٔ بحر یمن مقابل جار. (منتهی الأرب ). دهی است در جزیره از دریای یمن محاذی جار که مردم آن بازرگانند و آب آشامیدنی را از دوفرسخی آورند. (از معجم البلدان ).
-
قراف
لغتنامه دهخدا
قراف . [ ق ِ ] (ع مص ) مقارفة. (منتهی الأرب ) (آنندراج ). با هم آمیختن . (منتهی الأرب ). رجوع به مقارفة شود.
-
جستوجو در متن
-
غروف
لغتنامه دهخدا
غروف . [ غ َ ] (ع ص ) چاه که دست به آبش رسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آن چاه که از آن به دست آب توان خوردن . (مهذب الاسماء). البئر التی یغترف ماؤها بالید. (اقرب الموارد). || غرب غروف ؛ دلو بزرگ یا دلو بسیارآب بردار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ا...
-
غرفة
لغتنامه دهخدا
غرفة. [ غ ُ ف َ ] (ع اِ) یک مشت آب . ج ، غِراف ، و هو اسم للمفعول لانک ما لم تغرفه لاتسمیه غرفة. (منتهی الارب ). به قدر یک مشت . (غیاث اللغات ). یک کف دست آب برداشته . (مجمل اللغة). یک کف آب . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). آنچه از آب و یا امثال آن با کف ...
-
پیمانه
لغتنامه دهخدا
پیمانه . [ پ َ/ پ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) هرچه بدان چیزی پیمایند. چیزی که غله و جز آن بدان کیل کنند. ظرفی که بدان چیزها پیمایند. (برهان ). منا. صاع . صواع . کیله . معیار. عدل .مکیل . مکیله . مقلد. (منتهی الارب ). صوع . مده . کیل . مکیال . قفیز. (دهار). صا...