کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غراشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غراشیدن
/qarāšidan/
معنی
خشم گرفتن؛ خشم کردن؛ غضب کردن؛ ستیزیدن؛ خشمگین شدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غراشیدن
لغتنامه دهخدا
غراشیدن . [ غ َ دَ ] (مص )خراشیدن . || خشم گرفتن و قهر کردن و غضب کردن . (از برهان قاطع). خشمگین شدن . خشم آوردن . ستیزیدن . (ناظم الاطباء). آزغدن . آزغیدن . این فعل با حرف اضافه ٔ «از» به کار میرود: غراشیدن از کینه . رجوع به غراشیده شود. از این مصدر...
-
غراشیدن
فرهنگ فارسی معین
(غَ دَ) 1 - (مص م .) خراشیدن . 2 - (مص ل .) خشم گرفتن . 3 - اندوه خوردن .
-
غراشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹غرشیدن، خراشیدن› [قدیمی] qarāšidan خشم گرفتن؛ خشم کردن؛ غضب کردن؛ ستیزیدن؛ خشمگین شدن.
-
جستوجو در متن
-
غرشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] qaršidan =غراشیدن
-
غرشیدن
لغتنامه دهخدا
غرشیدن . [ غ َ دَ ] (مص ) خشمناک شدن و قهرآلود گردیدن . (برهان قاطع) (آنندراج ). خشم آلوده شدن . (فرهنگ رشیدی ). غراشیدن . (برهان قاطع). برآشفتن .
-
غرشیده
لغتنامه دهخدا
غرشیده . [ غ َ دَ / دِ ] (ن مف ) غضبناک و خشمگین و قهرآلود گردیده . (برهان قاطع). غراشیده . خشم آلود و تند. (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ نظام ) : چو غرشیده گشتی ز کین و ستیزگرفتی ازو دیو راه گریز. لبیبی (از فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ نظام ).در آنندراج و انجمن ...
-
کراشیدن
لغتنامه دهخدا
کراشیدن . [ ک َ دَ ] (مص ) تباه شدن کار. (ناظم الاطباء) (برهان ). || پریشان گردیدن . (برهان ). پریشان گردیدن و مشوش شدن خاطر. پاشیده و منتشر گشتن . (ناظم الاطباء). پاشیدن و آشفتن کار. مختل شدن . اختلال یافتن . (یادداشت مؤلف ) : بتا تا جدا گشتم از رو...
-
خشم گرفتن
لغتنامه دهخدا
خشم گرفتن . [ خ َ / خ ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) عصبانی شدن . آزغدن . آزغیدن . غراشیدن . اِمتِعاض ؛ خشمگین شدن . اغتیاظ. تَغَضﱡب . تَضَرﱡم . تَغَیﱡظ. حَرَد. احتلاط. حلط. حَنَق . (یادداشت بخط مؤلف ) : منصور نامه بخواند، خشم گرفت . (تاریخ سیستان ).خشم ...