کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غرار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غرار
/qarār/
معنی
۱. مغرور شدن.
۲. فریب خوردن.
۳. بیتجربگی؛ ناآزمودگی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غرار
لغتنامه دهخدا
غرار. [ غ َ ] (اِخ ) ابن الادهم ، از شجاعان سپاه معاویه در صفین بود و به دست عیاش بن ربیعه ٔ هاشمی به قتل رسید. صاحب حبیب السیر آرد: روزی غراربن الادهم که در میان شامیان پهلوانی بود معظم ، به میدان آمده عیاش بن ربیعه ٔ هاشمی را به مبارزت خواند. عیاش ...
-
غرار
لغتنامه دهخدا
غرار. [ غ َ ] (از ع ، مص ) گول خوردن و فریب خوردن . در عربی به این معنی غَرّ و غِرَّة و غرور آمده است : کودکان را حرص می آرد غرارتا شوند از ذوق دل دامن سوار. مولوی (مثنوی ).در بیوع آن کن تو از خواب غرارکه رسول آموخت سه روز اختیار. مولوی (مثنوی ).گفت ...
-
غرار
لغتنامه دهخدا
غرار. [ غ َرْ را ] (ع ص ) مکار. سخت فریبنده . خداع . (المنجد) . برای مبالغه است در معنای غارّ. (اقرب الموارد). رجوع به غارّ شود.
-
غرار
لغتنامه دهخدا
غرار. [ غ ِ ] (اِ) جوال . در لهجه ٔ تبریزیان خرار و خرال و خارال گویند و آن را بر نوعی جوال بزرگ که از کنف سازند اطلاق کنند. این کلمه در عربی به صورت غِرارة آمده است : به هر مادحی مال بخشد جوالی به هر زائری زر بخشد غراری . فرخی .جوالی که از موی بز بب...
-
غرار
لغتنامه دهخدا
غرار. [ غ ِ ] (ع اِ) ج ، اَغِرَّة. (اقرب الموارد). دم تیر و نیزه و شمشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) : مگر غبار فتنه را که زمان از زمین بلا انگیخته بود تسکین دهد و غرار عنا را که قضا و قدر ازنیام جفا آهیخته بود کُند، کنَد. (جهانگشای جوینی ). || اندک ا...
-
غرار
لغتنامه دهخدا
غرار. [ غ ُ ] (اِخ ) کوهی است به تهامة.(منتهی الارب ). یاقوت در معجم البلدان گوید: نام کوهی در تهامه است و گمان می کنم این کلمه مرتجل باشد.
-
غرار
فرهنگ فارسی معین
(غِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دَم تیز شمشیر و نیزه . 2 - خواب اندک ، هر چیز کم . 3 - کسادی بازار.
-
غرار
فرهنگ فارسی معین
(غَ رّ) [ ع . ] (ص .) مکار، بسیار فریبنده .
-
غرار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qarār ۱. مغرور شدن.۲. فریب خوردن.۳. بیتجربگی؛ ناآزمودگی.
-
غرار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] qarrār خدعهکننده؛ فریبدهنده.
-
غرار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] qerār ۱. دم تیز شمشیر.۲. خواب کم.۳. کسادی بازار.
-
غرار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب ؟] [قدیمی] qerār جوال.
-
واژههای همآوا
-
قرار
واژگان مترادف و متضاد
۱. رسم، روش، نهاد ۲. استقرار، ثبات، سکون، طمانینه ۳. آرام، آرامش، صبر، فراغ، فراغت، هال ۴. شرط، عهد، وعده ۵. راندهوو، میعاد، وعدهگاه ۶. قول، میثاق ۷. شرح ۸. شیوه، وضع ۹. حکم، ۱۰. عادت
-
قرار
فرهنگ واژههای سره
پیمان، نهش، هال، دیدار