کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غراب اعصم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غراب الزرع
لغتنامه دهخدا
غراب الزرع . [ غ ُ بُزْ زَ ] (ع اِ مرکب ) کلاغ مأکول اللحم است که پا و منقار مرجانی دارد. محقق حلی در شرایع گوید: و زاغ حلال گوشت است و آن غراب الزرع میباشد. غراب الزیتون . (حیاة الحیوان دمیری ). حَذَف غراب سیاه منقاری است و بعضی آن را حرام شمرده ان...
-
غراب الزیتون
لغتنامه دهخدا
غراب الزیتون . [ غ ُ بُزْ زَ] (ع اِ مرکب ) غراب الزرع . رجوع به غراب الزرع شود.
-
غراب القیظ
لغتنامه دهخدا
غراب القیظ. [ غ ُ بُل ْ ق َ ] (ع اِ مرکب ) کلاغ تابستانی . غداف . رجوع به غداف و غراب و زاغ شود.
-
غراب خوار
لغتنامه دهخدا
غراب خوار. [ غ ُ خوا / خا ] (نف مرکب )آنکه غراب را میخورد. خورنده ٔ زاغ و کلاغ . || مجازاً به معنی زغال خورنده آمده است : طاوس غراب خوار هر دم گاورس ز چینه دان برانداخت .خاقانی .
-
هیل غراب
لغتنامه دهخدا
هیل غراب . [ ] (اِ مرکب ) قاقله ٔ کبار. رجوع به قاقله شود.
-
ابن غراب
لغتنامه دهخدا
ابن غراب . [ اِ ن ُ غ ُ ] (اِخ ) امیر سعدالدین ابراهیم بن عبدالرزاق اسکندرانی . یکی از امراء مصر، پدر و جد او در اسکندریه مقام وزارت داشته اند و مولد او بشهر مزبور بوده است . جمال الدین محمود او را بقاهره خواند و مقام کاتبی ملک ظاهر برقوق بدو دادند. ...
-
غراب البین
فرهنگ فارسی معین
(غُ بُ لْ بَ) [ ع . ] (اِ.) زاغ جدایی ، زاغی که عرب مشاهدة آن را شوم و سبب جدایی می داند.
-
طاعون غراب
لغتنامه دهخدا
طاعون غراب . [ ن ِ غ ُ ] (اِخ ) طاعونی که در زمان ولیدبن یزید حادث شد. و وجه تسمیه ٔ آن آن است که نخستین کس که بدین بیماری بمرد مردی غراب نام بود.
-
غراب البین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غرابالبَین] (زیستشناسی) [قدیمی] qorābolbe(a)yn نوعی کلاغ که صدای آن را نحس و شوم میدانستند: ◻︎ او همایی بود، بی او قصر حکمت شد دمن / کو غرابالبین کو؟ تا بر دمن بگریستی (خاقانی: ۴۴۲).
-
غرت و غراب
لغتنامه دهخدا
غرت و غراب . [ غ ُ ت ُغ ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) در تداول فارسی زبانان آنکه زیر بار منت هیچکس رفتن نخواهد. سخت غره به خویش .متکبر: شیرازیها غرت و غرابند. رجوع به غراب شود.
-
جستوجو در متن
-
اعصم
لغتنامه دهخدا
اعصم . [ اَ ص َ ] (ع اِ) آهوو بز کوهی که یک دست یا هر دو دستش سفید باشد و تمام اندام سیاه یا سرخ باشد. مؤنث : عَصماء. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آنک یک دست وی سیاه بود و یکی سپید از حیوان . (تاج المصادر بیهقی ). آن آهو که دست و پای...