کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غذا کم درآمدها پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پیش غذا و پس غذا
فرهنگ گنجواژه
غذای مفصل.
-
food technologist
فنّاور غذا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] دانشآموختۀ رشتۀ فنّاوری غذا
-
food technology
فنّاوری غذا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] بهکارگیری مجموعهای از رشتههای علمی و کاربردی از قبیل شیمی و زیستشناسی و فیزیک و مهندسی برای تبدیل و فراوری و حملونقل و نگهداری محصولات غذایی
-
meal
وعدهغذا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] یکی از نوبتهای سهگانۀ غذایی متداول در شبانهروز
-
dietary cholesterol
کلسترول غذا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] کلسترولی که در منابع غذایی حیوانی یافت میشود
-
food shortage
کمبود غذا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] کمیابی گستردۀ غذا در یک جمعیت که معمولاً با سوءتغذیۀ منطقهای همراه است
-
کُد غذا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] ← شناسۀ غذا
-
اعتصاب غذا
فرهنگ واژههای سره
کام پرهیز
-
غذا چیدن
لغتنامه دهخدا
غذا چیدن . [ غ ِ / غ َ دَ ] (مص مرکب ) چیدن غذا به طور منظم و مرتب : سفره گستردی غذای روح چیدی رنگ رنگ میهمانت اشتهاسوز است مهمانی چه سود.طالب آملی (از آنندراج ).
-
غذا خوردن
لغتنامه دهخدا
غذا خوردن . [ غ ِ / غ َخوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) طعام خوردن . اغتذاء.
-
غذا دادن
لغتنامه دهخدا
غذا دادن . [ غ ِ / غ َ دَ ] (مص مرکب ) طعام دادن . خورانیدن غذا. تغذیه .
-
غذا ساختن
لغتنامه دهخدا
غذا ساختن . [ غ ِ / غ َ ت َ ](مص مرکب ) آماده کردن غذا. تهیه ٔ طعام : شد ز اقبال و ز فرت در لطافت آنچنانک زهر قاتل گر غذا سازی نیابی زو ضرر.سنائی .
-
غذا کردن
لغتنامه دهخدا
غذا کردن . [ غ ِ / غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوردن . خورش کردن : غم تو کرده به دل خوردن محبان خوی ندیده ایم که آتش غذا کند آتش .درویش واله ٔ هروی (از آنندراج ).
-
food challenge
اثرآزمایی غذا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] دادن یک غذا به بیمار برای اثبات یا رد رابطۀ بین غذا با یک نشانه
-
food ingredients, ingredients
اجزای غذا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] اجزایی که ترکیب محصول غذایی را تشکیل میدهند متـ . اجزا