کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غدود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غدود
/qo(a)dud/
معنی
= غده
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غدود
لغتنامه دهخدا
غدود. [ غ َ / غ ُ ] (از ع ، اِ) مأخوذ از غده ٔ عربی است . آنندراج آرد: غدود بر وزن کبود، چیزی است مانند گوشت که در میان گوشت است اما گوشت نیست و آن را نمیخورند و دورش اندازند و در عربی غده است . (آنندراج ). در گیلان و ترکی آذری غده و غدود گوشت را «و...
-
غدود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: غدة] [قدیمی] qo(a)dud = غده
-
واژههای همآوا
-
قدود
لغتنامه دهخدا
قدود. [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قد، به معنی پوست بزغاله . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قد شود. || مسکن یا کوه . (مزامیر 2:6). || هیکل .(مزامیر 5:7). || موضع. (مزامیر 24:3).
-
قدود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ قَدّ] [قدیمی] qodud = قَد
-
جستوجو در متن
-
غدودناک
لغتنامه دهخدا
غدودناک . [ غ َ / غ ُ ] (ص مرکب ) گوشتی غدودناک ؛ گوشتی که دارای غدود باشد. گوشت غده دار. داری ٔ. (منتهی الارب ): شتر غدودناک ؛ شتری که پشت آن آماسیده است و غدود دارد. (از منتهی الارب ذیل داری ٔ).- درء غدودناک گردیدن شتر ؛ آماسیدن پشت وی با غده . (از...
-
منکف
لغتنامه دهخدا
منکف . [ م ُ ن َک ْ ک ِ ] (ع ص ) شتران که پیداگردد غدود بن زنخ آنها. (آنندراج ): جمل منکف ؛ شتر نکاف زده . (ناظم الاطباء). رجوع به نکاف و تنکیف شود.
-
پوگان
لغتنامه دهخدا
پوگان . (اِ) زهدان . رحم . (از فرهنگ اسدی نخجوانی ) : وزین همه که بگفتم نصیب روز بزرگ غدود و زهره و سرگین و خون و پوگان کن . کسائی .و مراد از روز بزرگ روز قیامت است .
-
تنکیف
لغتنامه دهخدا
تنکیف . [ ت َ ] (ع مص ) باغُدَد شدن شتر. (تاج المصادر بیهقی ). پیدا گردیدن غدود بن زنخ شتران . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
روز بزرگ
لغتنامه دهخدا
روز بزرگ .[ زِ ب ُ زُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قیامت . ظاهراً مأخوذ از قرآن کریم و ترجمه ٔ یوم عظیم است : و بیاموزانید ایمان آوردن بوی و به پیغامبران و بفریشتگان و بکتبها و بروز بزرگ . (هدایةالمتعلمین ).وزآنهمه که بگفتم نصیب روز بزرگ غدود و زهره و ...
-
غدة
لغتنامه دهخدا
غدة. [ غ ُدْ دَ ](ع اِ) گره گوشت . گره اندام پیه ناک . (منتهی الارب ). کل عقدة فی الجسد اطاف بها شحم ، تقول : فی کلامه غدد لها حجم و عدد. هر گوشتپاره ٔ درشت میان پی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پاره گوشتی صلب که میان پوست و گوشت به علت بیماری ایجاد ش...
-
آگنج
لغتنامه دهخدا
آگنج . [ گ َ ] (اِ) امعاء سطبر گوسفند و مانند آن بگوشت آکنده : عصیب و گرده برون کن تو زود و برهم کوب جگر بیازن و آگنج را بسامان کن وز این همه که بگفتم نصیب روز بزرگ غدود و زهره و سرگین و خون و فوکان کن . کسائی .چرغند، رونج ، ارونج ، مالکانه ، شاه لوت...
-
نوطة
لغتنامه دهخدا
نوطة. [ ن َ طَ ] (ع اِ) چینه دان مرغ . (منتهی الارب ). حوصلة. (متن اللغة) (اقرب الموارد). || آماس سینه ٔ شتر یا آماس اعلای سینه یا آماس بن ران یا غدود شکم شتر، و آن مهلک است . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || کینه و ناراستی . (منته...
-
بوگان
لغتنامه دهخدا
بوگان . (اِ) رحم بود یعنی زهدان . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 356). بچه دان و زهدان را گویند و بعربی رحم خوانند. (برهان ). رحم باشدکه بچه در آن بود، یعنی زهدان . (اوبهی ). زهدان ، یعنی بچه دان . (انجمن آرا) (آنندراج ). بویگان . پویگان . بچه دان . زهدان ....