کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غدو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غدو
/qadv/
معنی
بامداد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غدو
لغتنامه دهخدا
غدو. [ غ َ ] (اِ) مُسکری که از ارزن سازند. (لسان العجم ) (ناظم الاطباء) : شراب ناب که باشد حرام بشماردحماقتی است غدو چون مباح نوشیدن .(از لسان العجم شعوری ).
-
غدو
لغتنامه دهخدا
غدو. [ غ َدْوْ ] (ع مص ) آمدن کسی را بامداد:غدا علیه غَدواً و غُدُوَّاً و غُدوةً. (منتهی الارب ). غدا علیه غَدواً، کما فی المحکم ... بکر. (تاج العروس ). || (اِ) بامداد. غُدُوّ : نیم لحظه مدرکاتم شام و غدوهیچ خالی نیست زاین اثبات و محو.مولوی (مثنوی ).
-
غدو
لغتنامه دهخدا
غدو. [ غ ُ دُوو ] (ع اِ) ج ِ غدوة. (اقرب الموارد) (تاج العروس ). || ج ِ غداة، و منه قوله تعالی : بالغدو و الاَّصال (قرآن 15/13)؛ ای بالغدوات . او اصله المصدر فعبر به عن الوقت کما یقال آتیک طلوع الشمس . (منتهی الارب ). غدو جمع غدوة، و فی المحکم جمع غد...
-
غدو
لغتنامه دهخدا
غدو. [ غ ُ دُوو ] (ع مص ) آمدن کسی را بامداد. غَدْوْ. (منتهی الارب ): غدا یغدو غدواً؛ هنگام صبح رفت ، و آن نقیض راح است : غدا علیه غدواً و غدوةً؛ بکر، این معنای اصلی است . پس در نتیجه ٔ کثرت استعمال به معنی رفتن و بیرون آمدن در همه ٔ اوقات ، به کار ر...
-
غدو
فرهنگ فارسی معین
(غَ) [ ع . ] (مص ل .) آمدن کسی را به بامداد.
-
غدو
فرهنگ فارسی معین
(غُ دُ وّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - صبح رفتن . 2 - بیرون شدن .
-
غدو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] qadv بامداد.
-
غدو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غدوّ] [قدیمی] qodov[v] بامداد.
-
واژههای همآوا
-
قدو
لغتنامه دهخدا
قدو. [ ق َدْوْ ] (ع مص ) خوشبوی شدن طعام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خوشمزه شدن طعام . (منتهی الارب ). || نزدیک شدن . || از سفر آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
قدو
لغتنامه دهخدا
قدو. [ ق ِدْوْ ] (ع اِ) اصل که از آن شاخها برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (المنجد). ج ، اقداء. (المنجد).
-
جستوجو در متن
-
غادی
لغتنامه دهخدا
غادی . (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از غدو. شیر بیشه . (منتهی الارب ). || در بامداد رونده . || رفت و آمد کننده . (اقرب الموارد).
-
اغتداء
لغتنامه دهخدا
اغتداء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بامداد کردن و پگاه شدن بجایی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صبح کردن . بدین معنی با «علی » متعدی شود. و این معنی اصل است سپس بمعنی روان شدن و رفتن در هر وقت بکار رفته است . غُدُوّ. غُدوَة. (از اقرب الموارد).
-
رواح
لغتنامه دهخدا
رواح . [ رَ ] (ع مص ) شبانگاه شدن به جایی یا کاری کردن در آن . (از منتهی الارب ). آمدن و رفتن در شامگاهان و کار کردن در آن و آن خلاف غُدُوّ است و مطلقاً به معنی آمد و شد نیز بکار رود. (از اقرب الموارد). سیر کردن در شبانگاه و این معنی اصل است و توسعاً...