کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غدار
/qaddār/
معنی
بسیارغدرکننده؛ بیوفا؛ خائن؛ حیلهگر؛ فریبکار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. جفاکار، جورپیشه
۲. بیوفا، پیمانشکن، خائن
۳. محتال، محتاله، محیل، مکار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غدار
واژگان مترادف و متضاد
۱. جفاکار، جورپیشه ۲. بیوفا، پیمانشکن، خائن ۳. محتال، محتاله، محیل، مکار
-
غدار
لغتنامه دهخدا
غدار. [ غ َ رِ ] (ع ص ) یا غدار؛ یعنی ای زن بیوفاء، دشنام است او را.(منتهی الارب ). یا غدار بالبناء علی الکسر، دشنامی از برای زن است و آن از چیزهایی است که اختصاص به ندادارد و معنی آن یا غادرة است و در شتم مرد یا غُدَرو در جمع آن یا آل غدر گویند. (از...
-
غدار
لغتنامه دهخدا
غدار. [ غ َدْ دا ] (ع ص ) بی وفا (مذکر و مؤنث در وی یکسان است ). تأنیث آن غداره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیار بی وفا. (غیاث اللغات ). پیمان شکن و خیانت کننده به کسی ، گفته اند غدر در اصل به معنی اخلال در چیزی و ترک آن وضع شده و معنی نقض عهد، م...
-
غدار
لغتنامه دهخدا
غدار. [ غ ِ ] (ع مص ) به معنی مغادرة است . (منتهی الارب ). مصدر غادر است به معنی ترک کردن و باقی گذاشتن . (از اقرب الموارد).
-
غدار
لغتنامه دهخدا
غدار. [ غ ُدْ دا ] (ع ص ،اِ) ج ِ غادِر. (اقرب الموارد). رجوع به غادر شود.
-
غدار
فرهنگ فارسی معین
(غَ دّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بی وفا. 2 - در فارسی به معنی مکار، حیله گر، پیمان شکن .
-
غدار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] qaddār بسیارغدرکننده؛ بیوفا؛ خائن؛ حیلهگر؛ فریبکار.
-
واژههای مشابه
-
چرخ غدار
لغتنامه دهخدا
چرخ غدار. [ چ َ خ ِ غ َدْ دا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آسمان . گردون . فلک . || بخت . || بخت بد و سرنوشت بد. (ناظم الاطباء). رجوع به چرخ ستمکار شود.
-
واژههای همآوا
-
قدار
لغتنامه دهخدا
قدار. [ ق ُ ] (ع ص ، اِ) مرد میانه . || باورچی . || شترکُش . || دیگ پز. || خوان سالار. || مار بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
قدار
لغتنامه دهخدا
قدار.[ ق َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
غداره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: غدّارَة] [قدیمی] qaddāre غدار (زن).
-
خیانتگر
واژگان مترادف و متضاد
خائن، خیانتکار، دغلکار، غدار