کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غث
/qas[s]/
معنی
۱. لاغر؛ کمگوشت.
۲. سخن سست و نادرست.
〈 غثوسمین: [مجاز]
۱. بدوخوب.
۲. سخن شیوا همراه با سخن غیرفصیح.
۳. [قدیمی] کمارزش و ارزشمند.
۴. [قدیمی] همهچیز.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. کمگوشت، لاغر
۲. کذب، نادرست ≠
۳. چاق، سمین، فربه،
۴. درست، راست
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غث
واژگان مترادف و متضاد
۱. کمگوشت، لاغر ۲. کذب، نادرست ≠ ۳. چاق، سمین، فربه، ۴. درست، راست
-
غث
لغتنامه دهخدا
غث . [ غ َث ث ] (ع ص ) لاغر. (غیاث اللغات ). کم گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ): لحم غث ؛ گوشت لاغر. (منتهی الارب ). و تأنیث آن غثة. (اقرب الموارد). مقابل سمین . غث و سمین ؛ لاغر و فربه . || سخن تباه . (منتهی الارب ) (آنندراج ): حدیث غث ؛ سخن تباه ...
-
غث
فرهنگ فارسی معین
(غَ) [ ع . ] (ص .)1 - لاغر. 2 - سخن نادرست و سُست .
-
غث
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: غثّ، مقابلِ سمین] [قدیمی] qas[s] ۱. لاغر؛ کمگوشت.۲. سخن سست و نادرست.〈 غثوسمین: [مجاز]۱. بدوخوب.۲. سخن شیوا همراه با سخن غیرفصیح.۳. [قدیمی] کمارزش و ارزشمند.۴. [قدیمی] همهچیز.
-
واژههای مشابه
-
غث و سمین کردن
لغتنامه دهخدا
غث و سمین کردن . [ غ َث ْ ث ُ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گزیدن . انتخاب کردن . به گزینی . به گزینی کردن . خوب و بد کردن . بد و خوب کردن . || جدا کردن . تشخیص دادن .
-
غث و سمین
لغتنامه دهخدا
غث و سمین . [ غ َث ْ ث ُ س َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) لاغر و فربه . (برهان قاطع) (آنندراج ). کنایه از اندک و بسیار. (برهان قاطع). || کنایه از نیک و بد. || کنایه از قوی و ضعیف . || کنایه از توانگر و درویش . || کنایه از دو چیز نقیض یکدیگر. (ب...
-
غَث و ثَمین
فرهنگ گنجواژه
گرانبها و ارزان،لاغر و چاق.
-
واژههای همآوا
-
قس
واژگان مترادف و متضاد
۱. روحانی، شیخ ۲. شماس، کاهن، کشیش
-
غس
لغتنامه دهخدا
غس . [ غ َ ] (ع اِ صوت ) آوازی که با آن گربه را میرانند. (قطر المحیط) .
-
غس
لغتنامه دهخدا
غس . [ غ َس س ] (ع مص ) درآمدن در بلاد و رفتن . (منتهی الارب ). وارد شدن به شهری و از آنجا گذشتن بی کج کردن راه : غس فی البلاد؛ دخل فیها و مضی قُدماً.(اقرب الموارد). || عیب کردن خطبه . (منتهی الارب ). عیب کردن خطبه ٔ خطیب را. (از اقرب الموارد). || غو...
-
غس
لغتنامه دهخدا
غس . [ غ ُس س ] (ع ص ) مرد سست و ناکس . (واحد و جمع در وی یکسان است ).(منتهی الارب ) (آنندراج ). الضعیف و اللئیم من الرجال . (قطر المحیط). || بخیل . (تاج العروس ).
-
غص
لغتنامه دهخدا
غص . [ غ َص ص ] (ع مص ) کج جویدن چیزی هنگام خوردن آن . || گلوگیر شدن و خفه شدن هنگام خوردن به شتاب . (دزی ج 2 ص 214).
-
قس
فرهنگ فارسی معین
(قَ سّ) [ معر. ] (اِ.) 1 - روحانی مسیحی بین اسقف و شماس . 2 - کاهن . ج . قسوس .