کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غبیرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غبیرا
/qobeyrā/
معنی
۱. (زیستشناسی) درخت سنجد.
۲. شرابی که از گندم یا ارزن میگرفتند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غبیرا
لغتنامه دهخدا
غبیرا. [ غ ُ ب َ ] (اِخ ) شهری است [ به ناحیت کرمان ] میان سیرگان و بم . جائی سردسیر و هوای درست و آبادان و با نعمت بسیار و آبهای روان و مردم بسیار. (حدود العالم ).
-
غبیرا
لغتنامه دهخدا
غبیرا. [ غ ُ ب َ] (ع اِ) مخفف غبیراء در تداول فارسی زبانان . نام میوه ای که آن را سنجد گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ).سنجد. (السامی فی الاسامی ). سنجد کلاغی . (مقدمةالادب زمخشری ). سنجد آردک . (دهار نقل از نسخه ٔ خطی ). سنجد گرگانی . جیلان . پستانک...
-
غبیرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غبیراء] [قدیمی] qobeyrā ۱. (زیستشناسی) درخت سنجد.۲. شرابی که از گندم یا ارزن میگرفتند.
-
جستوجو در متن
-
غبیراء
لغتنامه دهخدا
غبیراء. [ غ ُ ب َ ] (ع اِ) رجوع به غبیرا شود.
-
پستنک
لغتنامه دهخدا
پستنک . [ پ ِ ت َ ن َ ] (اِ) پستانک . سنجد. سنجد گرگان . جیلان . غبیده بادام . غبیرا. سه گونه از این درخت در ایران یافت شود، دو گونه در جنگلهای خزر و یک گونه در نواحی خشک . و نیز رجوع به غبیرا و پستانک شود.
-
غبیده بادام
لغتنامه دهخدا
غبیده بادام . [ غ ُ ب َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) قسمی نان شیرینی با بادام . || رجوع به قبیده شود. || سنجد. رجوع به سنجد شود. غُبَیرا.
-
چوب دانه
لغتنامه دهخدا
چوب دانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) سنجد. (جهانگیری ). میوه ای است که آن را سنجد گویند و بعربی غبیرا خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به سنجد شود.
-
زعبوب
لغتنامه دهخدا
زعبوب . [ زَ ] (ع اِ) پستنک . غبیرا درخت پستنک . (از دزی ج 1 ص 591). || ساکنان دمشق این نام را به میوه ٔ زعرور دهند. || نوعی زعرور با میوه ٔ خرد. (دزی ایضاً).
-
جیلان
لغتنامه دهخدا
جیلان . (اِ) میوه ایست مانند کُنار که آنرا سنجد و سنجد گیلان نیز میگویند و بتازیش عناب خوانند و اصح با جیم فارسی چیلان است . (شرفنامه ٔ منیری ). سنجد گرگانی . (اسدی ). پستنک . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). پستانک . عبیر. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ...
-
بارانک
لغتنامه دهخدا
بارانک . [ ن َ ] (اِ) گونه ای از غُبیرا و پِسْتَنَک است و آنرا در نور و گرگان بارانک ، در طوالش می اَنْز، در کوهپایه ٔ گیلان (زمک ) راج اربو، در کلارستاق اَلَم دَلی ، در کجور اَلَنْدَری ، در رامسر گارِن و در خلخال مله ، مُلَج میخوانند. این درخت در هم...
-
تیس
لغتنامه دهخدا
تیس . (اِ) گونه ای از غبیرا. غبیراء بری . گونه ای از پستنک که درختچه ای است قلیل الوجود در جنگلهای شمالی ایران در ارتفاعات بسیار مثلاً در کلاردشت و نور و پل زنگوله و کجور، میان ارتفاعات 1700 تا 2600 گزی . و نام تیس را در نور به این گیاه دهند. (از یاد...
-
زیزفون
لغتنامه دهخدا
زیزفون . [ زَ زَ / زی زُ ] (معرب ، اِ) معرب یونانی «زیزوفوس » . (از دزی ج 1 ص 619) (از فرهنگ فارسی معین ). در دمشق به نوعی غبیرا اطلاق شود که میوه نمیدهد. (از دزی ایضاً). نوعی از درخت سنجد است که در دمشق بر نمیدهد و گویند غبیرا است . (از اختیارات بدی...
-
سنجد
لغتنامه دهخدا
سنجد. [ س ِ ج ِ ] (اِ) درختی است از تیره ٔ سنجدها که نزدیک به تیره ٔ زیتونیان میباشد. درختی است کوتاه و پرخار و برگهایش شبیه برگ بید و گلهایش خوشه ٔ سفید یا زرد و بسیار خوشبو است . میوه اش فندقه و دارای میان بر خوراکی و آردی نسبتاً شیرین است . درخت س...
-
صامریوما
لغتنامه دهخدا
صامریوما. [ م ِ ] (اِ) طرنشول . حشیشةالعقرب . غبیرا. رقیب الشمس . منوم . آفتاب پرست . آفتاب گردان . اکرار. مؤلف تحفه آرد: کبیر او را از یک بیخ ، چهار پنج ساق میروید و ساقها پرشعبه و برگش شبیه به برگ سیب و از آن کوچکتر و زغب دار وباخشونت و گل آن لاجو...